#یاسمین_پارت_115
-گم شو . راستش ديگه نمي خوام كاري به كار فرنوش داشته باشم .
كاوه – اين رو كه تا حالا صدبار گفتي اما تا چشمت به فرنوش مي افته و صدات ميزنه بهزاد جون ! ، همه چيز يادت ميره و آب از لب و لوچه ات راه مي افته .
-مرده شور اون همفكري تو ببرن .
كاوه –مگه دروغ ميگم ؟
-حالا ببين . اگه ديگه باهاش كاري داشتم . بذار شوهرش بدن به همون بهرام پسرخاله اش .
كاوه – آفرين حالا شدي يه آدم حسابي و منطقي .
-تو ديگه لال شو .
كاوه – چشم ، منم ديگه لال ميشم .
در همين وقت موبايل كاوه زنگ زد و كاوه جواب داد و بعد رو به من كرد و گفت : -ا ب ب ب ب ل !
-كيه ؟
كاوه –ا ب ب ب !
-لالي ؟
كاوه –ب ب يعني آره ، خودت گفتي لال شو .
-ميزنم تو سرت ها .
كاوه – ا ب ب ب يعني غلط ميكني .
-كيه پاي تلفن ؟
كاوه – اگه لال نبودم ميگفتم فرنوش با تو كار داره .
-عجب ديوونه اي هستي تو . بده من اون وامونده رو .
بزور موبايل رو از دستش گرفتم .
-الو ،فرنوش
romangram.com | @romangram_com