#یاسمین_پارت_100


فرنوش – كي اين فكر رو تو كله تو انداخته كه من نامزد تو هستم ؟

ستايش- بهرام كله ات گرمه ؟ معلوم هست چي ميگي؟

بلند شدم . جاي موندن نبود . با اجازه تون من مرخص ميشم

بهرام – كجا ؟

و آستين من رو گرفت . برگشتم و خيلي خونسرد نگاهش كردم . كاوه مثل فنر از جاش پريد و ستايش جلو اومد . به كاوه اشاره كردم كه خونسرد باشه . بعد رو به بهرام كردم و گفتم :

-امري دارين بهرام خان ؟

بهرام – آره مي خواستم بهت بگم نمي خوام بشنوم ديگه اينطرفها اومدي ! فرنوش دخترخاله و نامزد منه . اگه دور و برش چرخيدي دندون هاتو مي ريزم تودهنت !

كاوه – مواظب باش النگوهات نشكنه . مگه فرنوش خانم جوابت رو نداد ؟ كي اين عرض رو به درز شما كرده ؟

-كاوه تو ساكت باش.

ستايش با عصبانيت داد زد .

از اين خونه برو بيرون بهرام ! بهناز از اينجا ببرش.

بهرام كه تازه متوجه شده بود زيادي تند رفته ، حركت كرد كه بره . اين بار من آستينش رو گرفتم كه خيلي جاخورد . بهش گفتم :

-بهرام خان ، شمام فكر يه دندونپزشك خوب براي خودتون باشين ! ضرر نداره ! كاوه زد زير خنده و بهرام با عصبانيت از اونجا رفت تمام اين جريان شايد دو دقيقه هم طول نكشيد . سكوت برقرار شده بود .

ستايش – بهزاد خان نمي دونم چطور ازت عذر خواهي كنم .

-اصلا مهم نيست جناب ستايش . خودتون رو ناراحت نكنين .

ستايش سرش رو انداخت پايين و رفت .

فرنوش- بهزاد .

-تو هم خودت رو ناراحت نكن . اتفاقيه كه افتاده .

فرنوش – پس نرو بشين .


romangram.com | @romangram_com