#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_88


پوزخند زدم: خوش اومدی...

ملافه رو پیچید دور خودشو از تخت پایین اومد: خیلی اشغالی...

خندیدم: مشکلت چیه؟! ...هان؟!!

برگشت سمت من: مشکلم؟!..مشکلم تویی؟!!!....

نیم خیز شدم: خب ...میتونی گورتو گم کنیو بری...

با حرص از اتاق بیرون رفتو محکم درو کوبید...





فنجون قهومو روی میز گذاشتمو روبه فرزاد گفتم: خب؟!

کشو قوسی به بدنش داد: فکر میکنم باید نوشینو تعقیب کنی...

قبل اینکه جواب بدم بابا از پله ها پایین اومد: نسیم نیومده؟!

دستمو بالا اوردمو به ساعت مچیم خیره شدم: نه...سابقه نداشت دیر بیاد...

بابا سرشو تکون داد: دعواتون شده؟!

یاد چند شب پیش افتادم! بعد ازون شب ندیدم بیاد اتاقم: نه...مشکلی نداریم باهم...

بدون حرفی سمت اشپزخونه رفت؛ رو به فرزاد گفتم: این نسیمم مشکوک میزنه ها...

از روی مبل بلند شدو اومد سمتم: چرا به زنو زندگیت نمی چسبی؟! نسیم مگه ..

بین حرفش با حرص گفتم: کارت تموم شده؟!

سمت در رفت: نسیم دختر بدی نیست...بهش فرصت بده...

سرمو تکون دادم: باشه...بهش فکر میکنم...

درو باز کردو بدون حرفی رفت! پاهامو روی میز گذاشتم! نسیم؟! مهسا؟! خندیدم...نسیم با کامیار ...مهسا با عماد...خیلی بدبختی میدونستی؟!!

صدای موتور ماشین باعث شد از روی صندلی بلند شمو سمت پنجره برم؛ با دیدن ماشین نسیم طوری که بابا بشنوه داد زدم: پدر...نسیم اومد! نگران نباشید...

romangram.com | @romangram_com