#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_89


نگاهم به نسیم بود؛ از ماشین پیاده شد...اروم قدم برداشتو دوباره ایستاد! سنگینیه نگاهمو فهمید که سرشو سمت من چرخوند!اخم کردم...روشو برگردوندو اروم سمت در اومد...از پنجره فاصله گرفتم؛ بابا از اشپزخونه بیرون اومد؛ رو به بابا سلام داد! با اخم گفتم: ساعتو دیدی؟!یازده شبه... کجا بودی؟!

بی توجه به حرفم گفت: ببخشید پدرجون من میرم بخوابم...

پوفی کردمو سمتش رفتم! خواستم حرف بزنم که بابا گفت: کامیار...تنهاش بذار...

لبخند زدم: حق ندارم بدونم زنم این وقته شب از کجا میاد؟!

بابا برگشت اشپزخونه و با صدای بلندی گفت: میتونی با ارامش حلش کنی...

داد زدم: ارومم بابا...ارومم...

نسیم از پله ها بالا رفت؛ پشت سرش رفتم...پیچید سمت اتاقش که بازوشو گرفتم: کجا بودی؟!

عصبانی داد زد: به تو ربطی نداره!! از کی تا حالا حساس شدی رو من؟!!!

بابا پایین پله ها داد زد: کامیار؟!نسیم؟؟

بازوشو محکمتر گرفتمو سمت اتاقم کشیدم: چته؟!

بازوشو از دستم کشید و سمت تخت رفت؛ لبه ی تخت نشستو روسریشو از رو موهاش برداشت: خسته شدم...

بهش نزدیک شدم: حرف اصلیتو بگو...

ایستاد: کامیار...منو ببخش...

متعجب نگاش کردم: چی داری میگی؟!

سمت در رفت: خوابم میاد...

به رفتنش خیره شدم!صدایی تو وجودم داد زد: بهش فرصت بده...اون زنته...

دستم سمت گردنم رفتو حلقه رو لمس کردم: مهسا!!

حلقه رو به لبم زدمو پشت سر نسیم رفتم؛در اتاقش بسته بود؛ بدون اینکه در بزنم بازش کردم! وسط اتاق ایستاده بود که با باز شدن در شوکه شد و کاغذی رو پشتش پنهون کرد! لبخند زدم: ترسیدی؟!

پشتشو کرد به من: میتونستی در بزنی...

بهش نزدیک شدم: فک کنم همونطور که اتاق من ...اتاق توإ...( موهاشو از گردنش کنار زدمو سرمو نزدیکتر بردم) اتاق توهم ...اتاق منه...دیگه نمیخواد جدا باشیم...اون اتاق برای هردومونه...بوسه ای به گردنش زدم که لرزید! با صدای گرفته ای گفت: باشه...تو برو من الان میام...

دستمو جلو بردمو دستاشو گرفتم: چی داری تو دستت؟!

romangram.com | @romangram_com