#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_8
نگاهم به انگشتای پیچیده شده روی بازوم افتاد...گرمای دستش بازومو به اتیش کشید...رد نگاهمو گرفت که سریع دستشو از بازوم برداشت: ممم ببخشید...مانتوت روغنی شد؟
روی صندلیه ماشین نشستم و با صدای لرزونی گفتم: نه...ایرادی نداره...
روی چهار پایه نشست: مهسا...پیمان ی چیزایی میگه...
دستم مشت شد: غلط کرده پی...
با خنده بین حرفم گفت: خب بابا...واسا حرفم تموم شه...
سرمو انداختم پایین! ادامه داد: ماشینتو عمدی داغون میکنی که پیمانو ببینی؟!
خیره شدم تو چشماش! این چرا نمیفهمه؟ چرا عشقو تو چشمام نمیخونه؟! چرا فکر میکنه به خاطر پیمان دارم میام!؟! لبخند تلخی زدمو سرمو تکون دادم!!از روی صندلی بلند شدم: من ...باید...بغض گلوم بزرگتر شد و اشک های سمج از چشمم افتادن! اره من ضعیفم...من مقابل این مردی که احساسمو نمیفهمه! ضعیفم...
از روی چهارپایه بلند شد: مهسا؟! چت شد؟؟ یعنی انقد عاشق پی
داد زدم: من عاشق پیمان نیستم...
دستشو سمت کن دراز کرد و با نگرانی خیره شد تو چشمام: خیلی خب...چرا مثل بچه ها گریه میکنی؟!
اشکامو پاک کردم: پیمان...حرف ..زیاد میزنه...همش دروغه...
خواستم از کنارش رد شم که دوباره بازومو گرفتو کشید سمت خودش: مهسا...
بازومو از دستش بیرون کشیدم:به من دست نزن...کلیدو بده ...
دوباره بازومو گرفتو سمت چهارپایه کشید: بشین ببینم...به جای اینکه دادو بیداد کنی و جلوی همه به پیمان سیلی بزنی...حرف بزن!بگو که حرفای پیمان اشتباهه...
با حرص گفتم: مهم نیست!...داد زدم: برای من حرفای پیمان مهم
بین حرف من اونم داد زد: برای من مهمه...
گوشام درست شنید؟!از روی چهار پایه بلند شدمو مقابلش ایستادم! دستشو روی گردنش کشید و ی قدم عقب رفت! خندید: اونجوری نگام نکن...
سرمو انداختم پایین! انتظار داشتم ادامه بده؛بگه که دوسم داره...بگه عاشقمه...سمت ماشین رفتو کاپوتشو بست: حاجی از مشهد زنگ زد! گفت چند روزی نیست ...امیرعلیم که با رفیقاش رفته شمال...( اینارو نمیخوام بشنوم!)
ادامه داد: میشه اون ضبطو خاموش کنی؟
سرمو تکون دادم! خم شدم داخل ماشینو ضبط رو خاموش کردم...
- چایی میخوری؟!
romangram.com | @romangram_com