#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_74
سرشو نزدیکتر اوردو فاصله رو صفر کرد! چشمامو باز کردم؛ با چشم بسته اشک میریخت...
قلبم با دیدن اشکاش شکست! دستمو دور گردنش حلقه کردمو همراهش شدم!برای اخرین بار همراهش شدم...
عماد:
با صدای کوبیده شدن در از خواب پریدم! سرم سنگین بود...چشمامو چندبار بازو بسته کردم تا یادم بیاد کجام! دوباره صدای مشتهایی که به در میخورد شنیده شد: مهسا...درو باز کن...
زمزمه کردم : مهسا؟!!
ذهنم فعال شد!!! دیشب...سیلی ای که بهش زدم...رقصیدنش با گریه...و..و! چمدون...از روی تخت پایین اومدم! چنگ زدم به شلوارو پیرهنم...شلوارو تنم کردمو داد زدم: مهسا؟؟...
اشپزخونه و دستشویی و حمومو چک کردمو داد زدم: مهسااااا...احمق ...احمق...دختره ی نفهم
سمت در رفتم؛ با باز شدن در نوشین ترسیدو ی قدم عقب برداشت! نگاهشو ازم گرفت: س..س..سلام...
پیرهنمو تنم کردم: کجاست؟!
با تعجب خیره شد بهم: چی؟؟؟
بدون اینکه دکمه های پیرهنمو ببندم از پله ها پایین رفتم؛ پشت سرم اومد: رفت؟؟... بالاخره کار خودشو کرد؟!!
روی اخرین پله ایستادم که خورد بهم!چرخیدم سمتش، تو صورتش غریدم: تو میدونی کجا رفته...کجاست؟!
ی پله بالا رفتو با حرص گفت: نمیدونم! اگه میدونستم هم نمی گفتم...اون از دست تو فرار کرده...اینو واقعا نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟!!..
یقه ی مانتوشو گرفتم:مواظب حرف زدنت باش نوشین...وگرنه به روش خودم اون زبون درازتو کوتاه میکنم..
- ولش کن عماد...
برگشتم سمت صدا: امیرعلی؟!
دستاشو تو جیب شلوارش گذاشتو بهم نزدیک شد: عماد یا کامیار؟؟؟؟
یقه ی نوشینو ول کردمو بهش نزدیک شدم: تو میدونی کجا رفته؟!
اخم کرد: کی؟!
romangram.com | @romangram_com