#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_73
با داغیه سیلی ای که به صورتم زد چشمامو باز کردم! دستمو روی صورتم گذاشتم: تو عماد...نیستی...
سرشو عقب بردو خندید...ازم جدا شدو خندید...با لگد زد به چمدونو داد زد: اره...من کامیارم! ...تو هم زن کامیاری!...بازومو گرفتو منو کشید سمت خودش: میخوای بدونی کامیار چطور ادمی بوده؟!!
قبل اینکه جواب بدم لبامو بهم دوخت...
خواستم ازش جدا شم که بغلم کردو سمت اتاق رفت با مشت زدن به شونش: ولم کن..ولم کنننن...منو روی تخت رها کردو خیمه زد روم!سرشو بالا گرفت!! باورم نمیشه...عماد داره اشک میریزه: ع..عماد...
سرشو به گردنم نزدیک کرد: جانم...
موهاشو چنگ زدم: گریه میکنی؟!!
دم گوشم زمزمه کرد: میخوامت مهسا....
دستشو زیر تیشرتم برد که مچشو گرفتم: نه...عماد نه...
ازم جدا شدو دکمه های پیرهنشو باز کرد؛ دوباره شد کامیار: اره...چرا نه! هوم؟!!
پیرهنشو پرت کرد رو زمین: پاشو برام برقص...
اشکامو پس زدم: چ..چی؟!!!
دستمو گرفتو منو از روی تخت پایین کشید: یالا...
چشمم به زنجیر دور گردنش افتاد! دستمو بالا بردمو حلقه رو لمس کردم...
مچ دستمو گرفتو انگشتمو بوسید...کمرمو گرفتو سرشو به گردنم نزدیک کرد: برام برقص...
ازم جدا شدو لبه ی تخت نشست...
شروع کردم به رقصیدن...! گریه کردمو برای عشقم رقصیدم...میرقصیدم همونطور که زندگی برام رقصید...
پشتمو کردم بهش: بسه عماد...
خواستم سمت در برم که بغلم کرد: کجا؟!!... کارم باهات تموم نشده...
برگشتم سمتش و با حرص گفتم: من باهات کاری ندارم...برو بیرون...
با مشت زدم تخت سینش: گمشو بیرون.....
منو از روی زمین بلند کردو کوبید به تخت: این مهسای وحشی رو هم دوست دارم...
romangram.com | @romangram_com