#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_72


خم شدم تا زیر تختو ببینم که صدای زنگ در اومد...یکی دستشو گذاشته بود روی زنگو قصد نداشت انگشتشو برداره....با سرعت سمت ایفون رفتم و گوشی رو برداشتم: کیه؟!

صدای بمی گفت: باز کن...

- ببخشید شما؟!

داد زد: باز کن این در لعنتی رو..

عماد؟! با دادشو چیزی تو قلبم فرو ریخت...با دست لرزون قفل درو زدم...برای چی اومده؟! چی میخواد؟!

در واحدو باز گذاشتمو کنار در ایستادم...

صدای قدم هاشو روی پله شنیدم! از پله ها بالا اومد...با دیدنش! دنیا رو سرم خراب شد...خمار نگام کرد:عشقم...

خواستم درو ببندم که پاشو لای در گذاشت: درو رو من ...میبندی؟!!

- عماد حالت خوب نیست...برو ی وقت دیگه بیا...

درو محکم هول داد که به دیوار خوردم...وارد خونه شدو درو بست: مهسای من...

بغض کردم: عماد تو ...مستی؟!

بازومو گرفتو کشید سمت خودش:عزیزم...ازم میترسی؟!

بازومو از دستش کشیدمو چند قدم عقب رفتم: عماد ...حالت خوب نیست...خواهش میکنم...برو...

ی قدم سمت من برداشت: خوبم...ببین...

دستاشو باز کردو خندید!: اومدم بمونم....دیگه نمیرم؛ اومدم عماد باشم برات

نگاهشو تو خونه چرخوند: دلم تنگ شده بود برا...اون چیه؟!!

رد نگاهشو گرفتم! خیره شد به چمدون: گفتم اون چیه...

قبل اینکه جواب بدم سمتم اومدو بازومو گرفت: میشکنم قلم پاتو بخوای ترکم کنی...مهسا...خاکستر میکنم این زندگی رو اگه بخوای بری...

خیره شدم به چشمای مشکیه خمارش: هرکاری بخوام میکنم...

گوششو به دهنم نزدیک کرد: چی؟!

چشمامو بستمو اروم گفتم: تو دیگه شوهر من نیستی...

romangram.com | @romangram_com