#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_45
بازوم کشیده شد: مهسا بریم...
عماد منو سمت در کشید؛ بین راه ایستادو برگشت سمت لاله:من هنوز نمردم لاله خانوم...هرکسی لیاقت چیزی رو نداشته باشه زود از دست میده؛ شما هم لیاقت حاجی رو نداشتید...خیلی تلاش کردی حاجی رو نگه داری؛ ولی اخرشم برگشت پیش خورشید خانوم...
لاله با خشم از جاش بلند شدو جیغ زد: گمشو بیرون .... هردوتون گم شید...
عماد پوزخند زدو منو سمت در کشید؛ درو محکم بست و با لبخند گفت: امشب سکته نکنه خوبه...
نگاه گیج منو دید که خندید: مهسا؟! به جای اون تو سکته نکنی؟!
بغلم کرد: عزیزم؛ برای همیشه پیش خودم می مونی...نگران چی هستی؟!
ازش جدا شدم: کجا بریم؟!
نفس عمیقی کشید: امشب میریم تعمیرگاه...فردا فکر میکنیم برای اینده...( دوباره لبخند زد) بریم؟
دستشو گرفتم: بریم...
از خونه بیرون اومدیم؛ عماد سمت ماشین رفت؛ سرمو بلند کردمو برای اخرین بار به ساختمونی که سه سال شاهد لحظه های تلخو شیرینمون بود خیره شدم!
عماد صدام زد: خانومی بیا دیگه...
چند قدم عقب برداشتمو نگاهمو از ساختمون گرفتم...در ماشینو باز کردمو کنار عماد نشستم! با خنده گفت: ماشین مال خودته دیگه اره؟؟
سرمو به نشونه ی اره تکون دادم؛ خندید و ماشینو روشن کرد:محکم بشین که میخوام پرواز کنم....دارم عروس میبرم...
خندیدم: تو دیوونه ای...
چشمک زد! صدای جیغ لاستیکا بلند شد که محکم چسبیدم به صندلی: عماد ارومتر...
نگام کرد: جووون...نترس عشقم...
با سرعت از خیابونا میگذشت؛به میدون رسیدیم با سرعت دور زد که جیغ زدم: ارومتر...
نگام کرد...نگاهش گنگ بود...
عماد:
romangram.com | @romangram_com