#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_43
کنار عماد ایستادمو بازوشو گرفتم: خیلی ممنون...
عماد رو به من گفت: بریم؟!
سرمو به معنی تایید تکون دادم؛ چند قدم دور شدیم که مرد جوون گفت: نمیخوای قبر دوستمو ببینی؟؟
عماد ایستاد؛ عصبی بودو اینو از رگ شقیقه هاش و گردنش میفهمیدم...دستشو گرفتم: عماد کیه؟!
مرد جوون بهمون نزدیک شد: من فرزادم؛ خانوم...شما باید همسر عماد باشید؟!
عماد دستمو پس زدو یقه ی فرزادو گرفت: چی میخوای از جونم...همه جا هستی...جلوی تعمیرگاه...مسجد...اینجا...چی میخوای؟؟؟ هان؟!
بازوشو گرفتم: عماد جان...
فرزاد لبخند زد: اروم داداش من...عصبی بودنت کار دستت میده ها...
عماد با اخم نگاش کرد! دستاش شل شدو یقه ی فرزادو ول کرد! دستشو روی سرش گذاشت؛ بازوشو گرفتم: عماد؟ چی شد؟؟!!!
نگام کرد؛ نفس عمیقی کشید: حالم خوب نیست...بریم...
دستمو گرفتو سمت ماشین کشید؛ فرزاد داد زد: سانسورش کن کامی...سانسورش کن...
عماد ایستاد! دستشو محکم تر گرفتم: عماد چته خب؟؟ این کیه؟ چرا اینجوری میکنید؟!
لحظه ای گیج نگام کرد:هی..هیچی..بریم....
در سمت راننده رو باز کرد: میشینی؟! حالم خوب نیست...
پشت فرمون نشستم؛ درو بستو ماشینو دور زد؛ فرزاد هنوز ایستاده بود و نگامون میکرد...نگاه منو که دید دستشو بالا اوردو تکون داد...
عماد کنارم نشست: زود باش برو دیگه...
ماشینو روشن کردمو راه افتادم؛ نگاهم از اینه به فرزاد بود که هنوز ایستاده بودو به ماشین نگاه میکرد! رو به عماد گفتم: نمیخوای بگی کیه؟!
کمربندشو بست: مهم نیست...اشتباه گرفته...زود بریم خونتون؛ امیرعلی گفت وکیل بابات میخواد بیاد...
ساعتشو نگاه کرد: البته فک کنم تا الان اومده؛ احتمالا دیر میرسیم....
نفس عمیقی کشیدم: برام مهم نیست...ارثو میراث میخوام چیکار!!!
چیزی نگفت...نگاش کردم تو فکر بود؛ دست ازادمو روی دستش گذاشتم؛نگام کردو لبخند زد...نمیدونم تو فکر چیه؛نگرانشم...دستشو روی دنده گذاشتو با خنده گفت: تو دو دستی فرمونو بچسب اینور اونور نکوبی...دنده با من....
romangram.com | @romangram_com