#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_42


دستمو روی شونش گذاشتم: حاجی خواست کسی ندونه...لااقل تا مشخص شدن وضعیت شناسنامم...

سرشو تکون داد: خب...اول بهت تبریک میگم بابت...نامزدیت...دوم تسلیت برای...از دست دادن حاجی...

سرمو انداختم پایین: مرسی داداش...لطف کردی اومدی...

- اون کیه عماد؟؟؟

رد نگاهشو گرفتم!! دوباره همون پسره بود...پوفی کردمو در ماشینو باز کردم: نمیدونم ...فک کنم منو با ی نفر اشتباه گرفته!!!میاید مسجد دیگه؟!

سرشو به معنیه اره تکون داد: ارش اومدم...برید پشت سرتون هستیم...

پشت فرمون نشستم؛ مهسا گفت: عماد؟!..میشه بمونیم؟؟..

برگشتم سمتش: نه عزیزم..نمیشه..حالتون داغونه..بمونید که چی بشه..

مریم فین فین کنان گفت:بابام حتی دیشب شااااممم نخورد....

هردو زدن زیر گریه...پوفی کردمو ماشینو روشن کردم و اروم زمزمه کردم:خدا رحمتت کنه حاجی...برام پدری کردی....

مهسا:

هفت روز مثل برقو باد گذشت...با پاهای لرزون به بابا نزدیک میشم: سلام بابایی...بابا...هق هقم امون نمیده حرف بزنم...عماد بغلم میکنه و کنار گوشم میگه: عزیزم...اروم باش عشقم...

برگشتم سمتشو سرمو تو سینش فشردم: دلم تنگ میشه براش...عماد؛ من بدون بابا تنهام...

منو از خودش جدا کرد: مهسا...من پیشتم عزیزم...تنها نیستی؛ امیرعلی هست...دوستت هست...ما هیچکدوم تنهات نمیذاریم...

اشکامو پاک کرد: مرسی که هرروز منو میاری اینجا...

لبخند زد: کمترین کاریه که میتونم بکنم تا اروم شی...

به لبخندش خیره شدم؛ بهم ارامش میداد این لبخند و صاحبش...گونمو نوازش کرد:عزیزم دعا بدیمو بریم...

سرمو تکون دادمو برگشتم سمت بابا...کنارش نشستیم؛ عماد دستمو گرفت؛ نگاش کردم: عماد...سنگش کی آماده میشه؟....

- سلام...

هردو سمت صدا برگشتیم؛ عماد با دیدنش از کنارم بلند شد: اقا ...شما نمیخوای دست از سر ما برداری؟؟؟

مرد جوون سرشو خم کرد: خانوم تسلیت میگم...غم اخرتون باشه...

romangram.com | @romangram_com