#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_34


موبایلمو گرفتم جلوی چشمم: مریم تو مشکلت با من چیه دقیقا؟؟؟

به پشتیه ی مبل تکیه داد: گمشو بابا...

مشغول تایپ پیام برای عماد شدمو زیر لب گفتم: انتر خانوم...که شنیدو موبایلو از دستم کشید: ببین عوضی...سه سال ازت بزرگترم احترام که حالیت نیس...مثل مادرتم زبون درازی...

موبایلو ازش گرفتم: حرف مامانمو نزن بیشعور...

هلم دادو گفت: از وقتی اومدی اینجا ی اب خوش از گلومون پایین نرفته...همش این زنو شوهر به خاطر توی عوضی میپرن بهم...حالا هم که ی هفتس عماد جونت اضافه شده به بدبختیامون...

با لگد اروم زدم به پهلوش: بدبخت ترشیدی از حسودیت داری میمیری...

ایستادو جیغ زد: برو گمشو بابا...خوبه حالا ی هفتس نامزد کردی...اونم صیغه....نفهم انقد بختت سیاهه که یارو حتی شناسنامه نداره عقدت کنه...مثل مادرت صیغه ای...

روبروش ایستادم وبا خنده گفتم: حالا خوبه همونو دارم تو چی؟...محمدنیازی اووومدن خواستگاریتتتت؟؟؟؟

خواست جواب بده که هردو با صدای دادو بیداد لاله خفه شدیم...لاله و امیر علی نیم ساعته رفتن تو اتاق ...طبق معمول شبایی که حاجی خونه نیست فاتحه ی منم خوندس...لاله با گریه از اتاق بیرون اومد و امیرعلی پشت سرش: مامان جان...مامان ی کم اروم باش...

تا خواستم روی مبل بشینم که لاله سریع سمت من اومدو سیلی محکمی تو گوشم خوابوند...دستمو روی صورتم گذاشتمو با بغض گفتم: چرا ...میزنی؟؟؟

دوباره دستشو بالا برد که امیرعلی دستشو گرفت: مامان تقصیر این چیه اخه...لاله داد زد: اینو مادرش روزگارمو سیاه کردن...

اشکام از چشام سرازیر شدن بیصدا نگاش میکردم که دوباره بهم حمله کردو سیلیه دیگه ای بهم زد! افتادم روی مبل مریمو امیرعلی لاله رو گرفتن! جیغ زدم: متنفرم از همتون...د اخه لامصبا گناه من چیه؟؟؟ من چیکار کنم که شوهرت رفت زن گرفت...من چیکار کنم که ناخواسته وارد این زندگیه مسخرتون شدم...

لاله هم با گریه داد زد: نمیذارم اون زمین از گلوت پایین بره...

جیغ زدم: بابااااا....ماماااانننن...

مریم داد زد: خفه شو پاشو برو اتاقت دیگه...

لاله هم بدتر ازون داد زد: گمشو بیرون...از خونه ی من برو بیرون....

امیرعلی کلیدی رو از جیبش بیرون کشید و گرفت سمت من: برو خونه ی من تا بیام....

با گریه گفتم: نمیرم...اصلن قضیه چیه؟؟؟

داد زد: مگه نمیبینی حالشو...برو تا بیام...

دستشو پس زدمو سمت اتاقم دویدم! مانتو و روسریمو چنگ زدم...گیجو کلافه دور خودم چرخیدم...روی زمین نشستم و گریه کردم: اخه من کجا برم...دردتون چیه لعنتیا...

از اتاق بیرون زدم...مریم لیوان اب قندو گرفته بود جلوی دهن لاله و خواهش میکرد ازش بخوره...پوزخند زدم...سمت در خروجی رفتم که امیرعلی بازومو گرفت: این وقته شب کجا میری؟؟

romangram.com | @romangram_com