#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_3


نفس عمیقی کشیدم تا بوی تنشو تو سینم نگه دارم...

نمیدونم ته این عاشقی چیه!هرچی که هس! من دوس دارم این حسو حالمو...

نوشین جای عماد نشست: چی میگفت؟!

لبخند زدم: هیچی

با دستش زد رو سرم: هی...درست حرف بزنم ببینم...قبل اومدن این عماد لنگ ( چشمام چهارتا شد) مثل خروس جنگی میپریدی به اینو اون! عمادوه دیدی زبونت بند اومد؟!

نفس عمیقی کشیدم تا از عصبانیتم کم شه! هیچکی حق نداشت به عماد بگه لنگ! اون هیچ ایرادی نداشت...من نمیدیدم...مهم این بود....

با صدای گرفته ای که از عصبانیت بود اروم گفتم: نوشین...بس کن...چرا دوس داری مشکل مردمو پشت اسمشون بیاری؟!

با تعجب نگام کرد: مشکل؟ چه مشکلی؟ اصلن چی گفتم؟؟!!

ماشینو روشن کردم: بی خیال...

بازومو گرفت: مهسا...وقتی دوستیتو با پیمان بهم زدی! پرسیدمو چیزی نگفتی...وقتی از شرکت ترابی استعفا دادی! پرسیدمو چیزی نگفتی...وقتی همه ی دغدغت قبول شدنت تو ارشد بود و اصلن کنکور ندادی! پرسیدمو چیزی نگفتی!...مهسا ی مدته عوض شدی..دردت چیه؟! فقط جمله ی نکراریه بی خیالو نگو که اگه ی بار دیگه ازت بشنوم نه من نه تو...

نگاهم به پیمان افتاد که خیره شده بود به ما: من فقط سه ماه با پیمان دوست بودم اونم ی دوستیه ساده...خوشم نمیاد ازش...همین...شرکت ترابی حوصلمو سر میبرد! مثل سگ براش از شش صبح تا شش عصر کار میکردم پونصد میذاشت کف دستمو کلی منت رو سرم...نفس پر حرصمو بیرون دادم: دیگه نمیخوام درس بخونم...چون مغزم فلج شده...کوبیدم روی فرمونو با گریه گفتم: خیلی وقته دیگه عقلم کار نمیکنه و جاش قلبم تصمیم میگیره....

نوشین دستامو گرفت: مهسا؟!

با چشمای اشکیم خیره شدم تو چشماش:هیچی نگو نوشین....یک کلمه بپرسی میندازمت پایین

ترمز دستی رو خوابوندمو راه افتادم! نگاهم از اینه ی ماشین به عماد افتاد که با دستمالی روغن دستاشو پاک.میکرد...کاش من اون دستمال بودمو دستاتو لمس میکردم....

با صدای نوشین چشم از عماد گرفتم: مهسا؟! ... پیمان چی گفت بهت که قاطی کردی؟

پوزخند زدم: چیزی که دوستیمو باهاش بهم زدم!...من موندم اینکه اتیشش انقد تنده چرا تا این سن مجرد مونده!!

مهسا خندید: احمقی دیگه...الان بیشتر خوش میگذره بهش ازدواج کنه که چی بشه؟؟

- یادمه سر پیمان ی سیلی از حاجی خوردم!...باورش نمیشد با پیمان دوستم!! هی میگفت تو دانشجویی...اون دیپلمس...

- راست میگفته دیگه!

نیم نگاهی بهش کردم: نوشین! تو فکر میکنی واقعا این چیزا برام مهمه؟! اگه پیمان آدم بود تا حالا ازدواج کرده بودم باهاش...

- اوه اوه! با اون اتیش تندش تا الان بچه هم داشتی

romangram.com | @romangram_com