#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_28
دوباره روی صندلی نشستم: حاجی...منو قبول داری؟؟؟
لبخند زد: اره پسرم...دو ساله کنارمی مثل امیرعلی دوست دارم...
سرمو انداختم پایبن! نفس گرفتمو دوباره خیره شدم بهش...نمی دونم این همه جسارتو از کجا اورده بودم!؟ شاید گذشتم ادم جسوری بودم...زل زدم تو چشماشو گفتم: میخوام بیام خواستگاریه دخترتون.....
لیوان چایی رو از لبش جدا کرد و با تعجب نگام کرد: مریم؟؟؟
سرمو تکون دادم: نه مهسا خانوم...
لیوان چایی رو روی میز گذاشتو ایستاد! روبروش ایستادم...نگاهش سنگین بود...انقد سنگین که عرق سردی روی کمرم نشست؛خواست از کنارم رد شه که مکث کرد...دستشو روی شونم گذاشت: مهسا چی؟ حرفش چیه؟؟؟
سرمو سمتش چرخوندم...شونه به شونم ایستاده بود؛ قدش کوتاه تر از من بود ولی اقتدار داشت؛ با لکنت گفتم:..فک...کنم...ر..راضیه...
نگاهشو ازم گرفتو از اتاق بیرون رفت....پشت سرش رفتم؛ قبل اینمه از تعمیرگاه خارج بشه با صدام ایستاد: حاجی؟!...قبولم نداری؟!
پشتش به من بود؛ درو باز کرد: فردا شب بیا...
لبختد زدم...راحتتر ازونی بود که فکرشو میکردم...حاجی درو بستو رفت...
برگشتم سمت ماشین ها ی ته حیاط...دستامو تو جیب شلوارم گذاشتمو اروم سمت ماشین ها رفتم...پشت فرمون ماشینی که مهسا پنهون شده بود نشستم:مهسا با....
با دیدن چشمای بستش لبخند زدم:قربونت برم که انقد بی خیالی....(خم شدمو پیشونیشو بوسیدم)من داشتم از ترس سکته میکردم اونوقت تو خوابیدی؟.....(خندیدم) دوست دارم مهسا...
مهسا:
با ترمز شدید ماشین و جیغ لاستیک ها از خواب بیدار شدم...داشتم تو ذهنم موقعیتمو حلاجی میکردم که عماد شیشه ی ماشینو پایین داد و سرشو بیرون برد؛ داد زد: هووو حواست کجاست...
صدای طرفو نشنیدم که دوباره عماد داد زد: برو بابا...با اون قیافه ی دوزاریت...
بازوشو گرفتم که برگشت سمت من: ااا بیدار شدی؟؟
خندیدم: با دادو بیداد های تو انتظار داشتی بیدار نشم؟!
شیشه ی ماشینو بالا داد: مهسا...سر کوچتون نگه میدارم ماشینو برو خونتون....
اطرافو نگاه کردم! ماشین همون پژوییه که دیشب پنهون شدم...سر خیابون ترمز زد: کلید ماشینتو بده...
romangram.com | @romangram_com