#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_26
سرمو به گردنش نزدیک کردم؛چشمامو بستم: نه...
صداشو کنار گوشم شنیدم: مهسا تا صبح اینجوری بغلم بمونی که من خوابم نمیبره...
ارامش داشتم! و این ارامش داشت چشمامو سنگین میکرد؛ اروم زمزمه کردم: عماد چقد خوبه اینجا...
گرمیه دستشو روی پوست کمرم حس کردم که سریع چشمام باز شد: چیکار میکنی؟!
کنار گوشم زمزمه کرد: نترس...کاریت ندارم...
اب دهنمو قورت دادم: خواهشا دیگه تصویر نساز...
تک خنده ی مردونه ای کرد: چشم...
دستشو بالاتر بردو پشتمو نوازش کرد...توی حرکت چرخیدو روم خیمه زد: مهسا...میخوامت...
نفساش تند بود و من اینو نمیخواستم؛ بغض گلومو گرفت: عماد...
لبامو مهر کرد؛ ولی اروم...گردنمو بوسیدو زمزمه کرد: نترس...باشه؟!
سرمو بالا پایین کردم؛ خواست چیزی بگه که صدای در اومد! هردو بهم خیره شدیم!! از روی تخت پایین اومد: مهسا پاشو برو تو یکی از ماشینای ته حیاط...
روسری چنگ زدم: ماشینم جلو دره...
تیشرتشو تنش کرد: اونو ی کاریش میکنم تو برو فقط...
دوباره صدای کوبیدن در بلند شد...دستنو گرفتو از اتاق بیرون اومدیم! دستشو روی بینیش گذاشت: هیسس...اروم برو...
داد زد: کیه؟!
- عماد؟؟!!
هردو بهم نگاه کردیم: بابا؟؟؟
عماد:
مهسارو سمت ماشین ها هول دادمو اروم گفتم: برو که گاومون زاییده....
romangram.com | @romangram_com