#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_23
دوباره تو ذهنم این جمله اکو شد( فرار میکنی؟! بالاخره که میگیرمت)...
ایستادمو دستمو روی سرم گذاشتم...من چم شده! مهسا فرصت حلاجی رو بهم نداد و بازومو گرفت: خوبی؟؟
نگاش کردم...دوباره عماد شیطون وجودم بیدار شد...بغلش کردمو سمت ماشین شاسی بلندی که پارک بود کشیدمش
در ماشینو باز کردم؛ مهسا میخندید و دادو بیداد میکرد...هلش دادم داخل ماشین و خیمه زدم روش...مهسا با خنده دستشو دور گردنم حلقه کرد! ....دیگه مهسارو ندیدم!! صدای موزیک بلندی توی مغزم اکو میشد؛از شیشه ی ماشین بیرون نگاه کردم...چیزی نبود! پس این صدا؟؟؟....صدای زنونه ای کنار گوشم زمزمه کرد: وااای کامیار.....امشب خیلی جذاب شدی!!!
نگاه کردم بهش ی دختری مو طلایی...سرشو عقب کشید!!! خیره شد تو چشمام...نگاهم سر خورد به یقش...دستمو سمت یقش بردم که با صدای بلند خندید!!!لبامو به گردنش چسبوندم...صدای خنده هاش تو مغزم تکرار میشد؛ اون میخندید و من غرق میشدم تو خنده هاش...غرق میشدم تو شهوت...دستم سمت زیپ شلوارش رفت؛ که کسی با مشت زد به صورتم...داد,زد: بس کن...عماد تمومش کن...هق هق کرد: توروخدا تمومش کن...
خیره شدم بهش؛ ذهنم فعال شد...موزیک قطع شد...دختر مو طلایی محو شد...اروم زمزمه کردم: م..مهسا...
سیلی دیگه ای به صورتم زد: چیکار داری میکنی؟؟؟... دو ساعته دارم التماست میکنم...جیغ زد: میخوااام برررممم...
کنار کشیدم بلند شد نشست؛ دستامو روی صورتم گذاشتم...من چی بودم؟؟ من کی بودم؟؟؟
سرمو به پشتیه صندلی تکیه دادم! مهسا با گریه روسریشو سر کرد...خواست در ماشینو باز کنه که بازوشو گرفتم: مهسا...
نگام نکرد: ولم کننن...بدم میاد ازت...
بازوشو محکمتر گرفتمو کشیدمش سمت خودم! با مشت زد به سینم: گمشو عماد...ازت میترسم...
چشمم به دکمه های باز مانتوش افتاد؛ هردو دستشو تو دستم گرفتم: مهسا ی دقیقه اروم باش...ببین منو..نگام کن...
چشمای قرمزو اشکیشو دوخت بهم!لبش خونی بود...صورتمو جمع کردم و سرمو تکون دادم: مهسا...من...
داد زد: هیچی نگو...نمیخوام صداتو بشنوم...
خواست دستاشو از دستم بیرون بکشه که محکمتر گرفتمش! داد زدم: د لعنتی به حرفام گوش کن...
سرشو جلو تر اورد: ببین چیکار کردی؟ مزه ی خون هنوزم تو دهنمه...هق هق کرد: عماد تو داشتی به زور...به زور...
بغلش کردم: هیششش...اروم باش مهسا...باور کن هیچکدوم از کارایی که کردم یادم نیست...
تیشرتمو چنگ زد: عماد چی داری میگی؟؟! تو پنج دقیقه ی قبلت یادت نیست؟؟؟
دستمو پشت سرش گذاشتمو سرشو به سینم فشردم: مهسا...ی دقیقه گوش کن...باور کن هیچی یادم نیست...من ...من احساس میکنم قبلا تو همچین شرایطی بودم...تو همچین ماشینی با ی دختری که موهاش طلایی بود...اون...اون...
سرشو از سینم بلند کرد و خیره شد تو چشمام! ادامه دادم: من اصلن یادم نیست کی ...کی لبتو گاز گرفتم...!!
پوزخند زد: تو دیوونه ای...من میرم...بشین فکر کن به دختر مو طلاییت...
romangram.com | @romangram_com