#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_14
چشمامو بستم: فردا صبح بیا پیشم...
- نیست؟
نفسمو بیرون دادم: نه امیرعلی خونه نیس...
+ میگم مهسا...ی چیزی یادم افتاد...اگه این عماد( چشمام باز شد) قبلا ازدواج کرده باشه چی؟
روی میز نشستم؛ عماد دستاشو روی سقف ماشینی گذاشته بودو تو فکر بود...نوشین دوباره جیغ زد: مهساااا
با حرص از روی میز پایین پریدم: نوشین میشه بس کنی؟! نمیشه ی بار مثبت فکر کنی؟!
+مهسا واقع بین باش...
خم شدمو جعبه ی ابزارو از روی زمین برداشتم: باشه...فکر میکنم بهش..فعلا ...
موبایلو تو جیبم گذاشتم: عماد؟...
نگام کرد! ادامه دادم: میگم...من...
بهم نزدیک شد: مهسا...بهتره بری...فردا شبم نیا...
خواست از کنارم رد شه که دستاشو گرفتم: یعنی چی؟!
اخم کرد: مهسا بفهم...ما هردومون همدیگرو میخوایم! به نظرت میتونیم جلوی خیلی از کارامونو بگیریم؟!
خندیدم: دیوونه...
اخمش پررنگتر شد: نخند مهسا جدی,باش...
بغلش کردم: فردا شب میام...دیگه نمیخوام مکانیک بشم...چون ی مکانیک دارم! دستاش روی کمرم نشست و اروم زمزمه کرد: مهسا ...شیطون نشو...بهتره نیای...
ازش جدا شدم: فردا شب میبینمت...شام فردا با من...
خندید و دستاشو تو جیب شلوارش گذاشت: میتونی بری یا باهات بیام؟!
به تاریکیه محوطه نگاه کردم: مممم فک کنم بیای بهتره...
دستشو سمت من دراز کرد:دختر لوس!
دستش هنوز داغ بود...این داغی رو دوس داشتم...نفس عمیقی کشیدم! عماد عاشقمه...چی بهتر ازین؟! دیگه چی میخوام تو دنیا؟! خدایا مرسی که منو دیدی...دستشو محکمتر فشردم؛ هیچوقت ازت جدا نمیشم
romangram.com | @romangram_com