#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_103


با شنیدن اسم نسیم! شدم کامیار...

بازوشو گرفتمو از بین دندونای بهم فشرده گفتم: زبونت خیلی دراز شده! کاری نکن خلاف میلم باهات رفتار کنم...

با چشمای اشکیش خیره شد به لبام: ع...عماد...( چونش لرزید) ...برو...

بغلش کردم: بدون تو؟!...واای مهسا...دارم دیوونه میشم...

از خودم جداش کردمو دستامو دور صورتش قاب کردم: داری دیوونم میکنی...میدونی چی کشیدم؟!...میدونی چیکار کردی با زندگیم؟!...راحت اومدیو رفتی؟!!...اره؟؟!!..( داد زدم) اره؟!...

چشماشو بست و دستاشو روی دستم گذاشت: تو...زن داری...نباید اینجا باشی...منو تو هیچ نس...

میبندم لبایی رو که خلاف میلم حرف میزنن...تقلا میکنه برای جدا شدن

ازم جدا شدو داد زد: بس کن...تمومش کن عماد...

لبمو گاز گرفتم: تو زن منی! ..تمومش کنم که چی بشه؟!...( شکمشو نشون دادم) میخوای تنهایی بزرگش کنی؟!...میتونی؟!...جوابشو چی میدی؟!وقتی بگه بابام کو؟!...

اشکاشو پاک کردو روی زمین نشست: چرا نمیفهمی؟! من دیگه صیغت نیستم...تموم شد!

روبروش نشستم: خب میخونیم...

با مشت زد به سینم: بخونیم؟!...میگم نمیخوام صیغه باشم میگه بخونیم...

از رو زمین بلند شد: حرفات تموم شد...خوش اومدی...

کنارش ایستادمو دم گوشش زمزمه کردم: بدون تو برنمیگردم...بالاخره شوهرت از ماموریت اومده...

ی قدم عقب برداشتم: برا کامیار مشکلی نداره! که باهات اینجا بمونه...ی خورده...برای عماد سخته...میفهمی که...

بهم حمله کردو با مشت کوبید به سینم: ازت بدم میاد...تو ی اشغالی...

دستاشو گرفتمو صورتمو نزدیکتر بردم: تو عاشقمی مهسا...دوسم داری...صبرم داره تموم میشه...بچه بازیاتو تموم کن

خیره شد تو چشمام: اره! عاشق عماد بودم...ولی تو کامیاری...

دستمو روی شکمش گذاشتم که چشماشو بست: مهسا...این بچه ی منه!!چطور ولتون کنم؟!!

با صدای بسته شدن در ازش فاصله گرفتم...دستشو روی سینش گذاشتو نفس عمیقی کشید...

لبخند زدم: یادت نره! من شوهرتم..ماموریتم تموم شده....بدم نمیاد یکی دو هفته اینجا بمونم...هوم؟!...

romangram.com | @romangram_com