#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_10
سرمو تکون دادم! ادامه داد: نظرت چیه شبا بیای اینجا و چند ساعتی تعمی....
سریع گفتم: عالیه!
با صدای بلندی خندید: دختر...چقد هولی تو!
انگشتشو توی قوطیه روغن کردوجلو اومد: حالا که انقد علاقه داری به تعمیرکاری! و بخاطر این علاقت عمدن قطعات ماشینتو دستکاری میکردی!!
تعجبم بیشتر شد! تک خنده ای کردو ادامه داد: بهتره مثل تعمیرکارا بشی هان؟!
انگشتشو جلو اورد و روی گونم کشید! صورتمو جمع کردم که خندید!
عماد:
انگشت روغنیمو روی گونش کشیدم که صورتشو جمع کرد! خندیدم: مکانیک خوشگلی هستی!!!
گونه هاش سرخ شدو سرشو پایین انداخت! ... من داشتم چیکار میکردم؟! واقعا میخوام سه شب اینجا نگهش دارم؟! با عقل جور نمیاد...چرا این پیشنهادو دادم؟!...ی قدم عقب رفتمو تکیه دادم به میز فلزی وسط سالن...دستمو پشت گردنم کشیدم: مهسا...فک کنم نتونیم....
صدای اصغر اقا باعث شد حرفم نیمه تموم بمونه: یاالله...عماد؟ خانوم سعادتی؟؟
خندیدم: اصغراقا...پس این شاممون چی شد؟!
با ی سینی تو دستش تو تاریکیه محوطه دیده شد! نزدیکتر اومد: بچه ها بیاین ی املت زدم براتون که انگشتاتونم میخورید...
مهسا به دستاش نگاه کرد: من باید دستامو بشورم....
با صدای بلند خندیدم: با من بیا...دستشویی چراغ نداره...فکر نکنم تنهایی بتونی بری...
گره ی روسریشو باز کردو بالا سرش بست! رو به اصغر اقا گفتم: شما سفره رو بنداز ما میایم الان...
تکه نونی توی دهنش گذاشت: باشه..برید...
سمت سرویس بهداشتی راه افتاد؛ مهسا پشت سرم میومد؛ وقتی به تاریکیه محوطه رسیدیم صدام زد:اقا عماد!!چیزه...میگم...اینجا خیلی تاریکه ها...
برگشتم سمتش و دستمو دراز کردم: میتونی دستمو بگیری؟!
تو تاریکی برق چشاش و پوست سفیدش دیده میشد!کمی مکث کرد؛خواستم دستمو بندازم که گرمیه دستشو حس کردم! دستشو محکم تو دستم فشردم!
romangram.com | @romangram_com