#تئوری_یک_قاتل_پارت_7

صدای عربده ای بلند شد:

_مرتیکه بی همه چیز چه غلطی می کنی؟ تک گیر آوردی؟



یک نفر از بین جمعیت به سمتم هجوم آورد اما قبل از اینکه من بخواهم کاری کنم یک نفر فریاد زد:

_ بتمرگ سر جات!



سرها به سمت صدا چرخید. گردن کشیدم و از بین جمعیت مرد سی و پنج، شش ساله ای را دیدم که این طرف می آمد. مثل همه زندانی ها، لباس فرم نپوشیده بود و فقط تی شرت سفید و شلوار گرمکن به پا داشت.



قدم که بر می داشت جمعیت کنار می کشید و راه را برایش باز می کرد. تا به حال ندیده بودم برای کسی همچین واکنشی نشان بدهند.



روبروی من ایستاد و به من نگاهی انداخت:

_چه خبره معرکه گرفتی؟



ناخودآگاه اخم کردم. هرچقدر هم که به هالو بودن وانمود کنم باز هم یک مرد بودم، مرد ها حرف زور را نمی پذیرند!



_کاری نکردم داشت بهم حمله می کرد.



پوزخندی زد و ردیف دندان های مرتب و سفیدش را به نمایش گذاشت:

_چون داشت حمله می کرد اینجوری خفه اش کردی، مرتیکه؟



تازه متوجه شدم که هنوز او را رها نکردم. دستش را ول کردم که سریع بلند شد و داخل جمعیت رفت.



مرد کچل که مسبب تمام این بدبختی ها بود جلو آمد و گفت:

_ آق هومن، داشمون و زده.



هومن با اخم وحشتناکی نگاهش کرد و گفت:

_داشت غلط کرده که مزاحمش می شه دنبال شر می گردی؟ برو پی چهارتا نخاله جفت خودت باش نه یکی که کاری با کسی نداره، خرفهم شد؟



مرد کچل ترسیده سر تکان داد و صدای زمزمه از جمعیت بلند شد. حتی قلدر زندان هم حرفی نمی زد، انگار که همه از این هومن حساب می بردند.



هومن صدایش را بالا برد و روبه جمعیت گفت:

_وز وز نشنوم برید رد کارتون!



به آنی جمعیت متفرق شد. با تعجب به اطرافم نگاه می کردم هرکس مشغول کار خودش بود تنها همان سه نفر از دور و با غیض به من زل زده بودند.



با احساس نزدیک شدن کسی سریع برگشتم که هومن را دیدم، هنوز هم اخم داشت اما دیگر عصبی نبود.



روی نیمکت نشست و به من هم اشاره کرد:

_بشین.



از هیچی بهتر بود به علاوه اینکه از دفاعش خوشم آمده بود.



مقابلش نشستم و نگاهش کردم. موهای بلوندش را بالا زده بود، سبزی چشم های از مال خودم کمرنگ تر بود، ته ریش پری داشت که چانه زاویه دارش را بیشتر در دید قرار داده بود. در کل قیافه مردانه و خاصی داشت.



_همجنس گرایی؟

با تعجب نگاهش کردم که به خودش اشاره کرد:

_ بدجوری نگاهم کردی!

سر تکان دادم و چیزی نگفتم که ادامه داد:

_ لال شدی؟



با اخم نگاهش کردم:

_حرفی ندارم بزنم.


romangram.com | @romangram_com