#تئوری_یک_قاتل_پارت_63

_آها، می دونم کدوم هارو می گی همون نامه ها باعث شد دنبالش بگردم، حقیقت امر اینه که نامه هارو من نفرستادم یا حتی مادرت! به احتمالل زیاد یه نفر می خواسته اون طوری ازت سو استفاده کنه.



به سمتش چرخیدم.

_از کجا می دونی؟ تو که گفتی نفرستادیش!



_مهرداد بعدا بهم گفت، تقریبا چند ماه پیش یه بحثی شد و این حرف رو زد؛ از اون موقع دنبال مادرت گشتم تا همین یک هفته پیش که بالاخره پیداش کردم!

قلبم نا منظم تپید، نمی دانم چرا این قدر از شنیدن خبر زنده بودن مادر بی معرفتم به وجد آمده بودم.



_کجاست؟ چطور پیداش کردی؟



بلند شد و روی مبل مقابلم نشست و نیم نگاهی به گابریل انداخت که هنوز مشغول سالاد درست کردن بود. کداممان می خواست سالاد کوفت کند؟!



_این هرو گفتم که برسم به اینجا،

یه اتفاق مهم داره میفته بهزاد که متاسفانه تو نقش بزرگی توش داری.



لب گزیدم و به جلو خم شدم.

_باز چه بدبختی درست شده؟



نفس عمیقی کشید.

_ بازار خلاف قبضه شده! کسی نفس نمی کشه، آب نمی خوره مگه با اجازه اژدهای سرخ هرجا یکی میمیره، یهدزدی می شه، یکی گم می شه یه ردی از اون ها هست عین تار عنکبوت همه جارو گرفته و دستمون به هیچکس بند نیست اما دقیقا مشکل همینه، دشمن نامرئیه.



متفکر گفتم:

_همه ازش پیروی می کنند به غیر از یک نفر چرا مگنس سرپیچی کرد؟



_گفتم که، راه نفوذی بهش نیست. از هیچی خبر ندارم فقط می دونم علاقه عجیبی به تو پیدا کرده؛ احتمالا به خاطر اینکه تک تک جاسوس هاش و کشتی شخصا باورم نشد وقتی فهمیدم کار توئه!





با تعجب و اخم نگاهش کردم.

_من کسی رو نکشتم! من فقط ازشون اعتراف گرفتم و نفر بعدی رو پیدا کردم؛ اون ها خودشون مهره سوخته رو می کشتند، این و همون اوایل فهمیدم.



دقیقا بعد از خفت کردن اولین جاسوس، او را کشتند و هومن این طور نتیجه گیری کرد که آن ها خودشان کار را برایمان راحت می کنند.



_راستی از هومن چه خبر؟ وضع اون بیرون چطوره؟



چشم هایش را مالید و جواب داد:

_ فعلا همه چیز رو مسکوت نگه داشتم اما خیلی طول نمی کشه، باید زودتر بفهمیم که چه خبره، باید بفهمم مادر تو ربطش به اژدهای سرخ چیه!



حس کردم ابروهایم روی پیشانیم پرید.

_ مگه اونم به این قضیه ربطی داره؟



امیرعلی خیره نگاهم کرد و پوزخند زد.

_ پس یک ساعته دارم چی می گم پسر؟ مادرت به کمک اژدهای سرخ از انگستان به ایران اومده اونم با یه هویت جعلی و آره ربط داره، محاله یه نفر دزدکی وارد کشور بشه و زیرنظر اژدهای سرخ نباشه!



با حیرت نگاهش کردم، یعنی تمام آن نامه دروغ بود؟ داستان خودش و امیرعلی؟ اتفاقاتی که افتاده بود؟ یعنی مادرم یکی شبیه به پدرم بود؟ یک جاسوس یا قاتل یا...



قفسه سینه ام را مالش دادم و پردرد پرسیدم:

_مادرم کیه؟ اونم یکیه مثل خودت؟ یه...



_یه چی؟ حرفت رو کامل کن.



بلند شد و دوباره کنارم نشست.




romangram.com | @romangram_com