#تئوری_یک_قاتل_پارت_48



و بعد نمی دانم چه شد که صدای انفجاری آمد و همه چیز بهم ریخت. صداها قاطی شد و تمرکزم را از دست دادم، عده به سراغمان آمدند و این آخرین چیزی بود که به یاد داشتم.



پلک زدم و دوباره به صورت خونی بهزاد نگاه کردم. گوشه لبش پاره شده بود و روی پیشانیش زخمی به چشم می خورد که رد خونش تا روی ابرویش آمده بود و از گوشه چشمش روی گونه اش ریخته بود.



پیراهن سفیدش، از چند نقطه قرمز ضده بود و آستین دست چپش از روی شانه پاره شده بود.



با این حال خم به ابرو نیاورده بود و فقط به من نگاه می کرد؛ خیره و... متنفر!



تنم از دیدن این زمرد های یخ زده به لرز افتاد و بی اختیار لب زدم:

_بهزاد.



نگاهش یک دفعه روی من چرخید و اخم کرد؛ تازه فهمیدم که پشت سرم را نگاه می کرده اما قبل از اینکه سر برگردانم ناقوس مرگ به صدا در آمد.



_پس بالاخره به هوش اومدی عزیزم!



صدای یخ زده و رسوخ گر آرش لرز به تنم انداخت، حتی یک وزق هم می توانست بفهمد که چه بلایی سرم آمده، سرمان آمده!



با ترس به محیط خفه و فرسوده آشیانه قدیمی هواپیما نگاه کردم، ستون هایش انگار که می خواستند روی سرمان بریزند!



اینجا یک کابوس عصرگاهی بود.



آرش با قدم های آرام از پشت سرم آمد و نیشخندی به من زد و به سمت بهزاد رفت و مشت محکمی حواله صورت زخمیش کرد.



چیزی درون سینه فرو ریخت و با وحشت به بهزاد نگاه کردم. سرش به یک ور کج شد اما خیلی زود دوباره گردنش را راست کرد و به آرش پوزخند زد.

آرش به سمت من برگشت و به حالت نمایشی کف زد، صدای دست زدنش در فضای خالی پیچید.



_نه خوشم اومد؛ اون شش ماه زندون بهت ساخته ها قبلا خیلی تیتیش مامانی بودی!





لبخند مسخره اش محو شد و مشت محکمی به شکمش زد که بهزاد به سرفه افتاد و ناله کرد.



با ترس به صحنه مقابلم زل زدم. کدام زندان را می کفت؟ چرا این طور می کرد؟ چه خبر شده بود؟

سعی کردم صدایم نلرزد.

_ تو چت شده؟



آرش یک دفعه عین اژدها به سمتم برگت و عربده کشید:

_ چم شده؟ توی بی همه چیز داری از من می پرسی چم شده؟ این بی شرف جلوم نشسته اون وقت این و می پرسی؟



گیج شده نگاهش کردم؛ چرا داشت چرند می گفت؟ در این خراب شده چه خبر بود؟



_چرا چرت و پرت می گی؟



حاضرم قسم بخورم که فریادش، باعث شد بتن های دیوار پایین بریزد.



به سمتم خیز برداشت و دست های صندلیم را گرفت و جلو کشید. من که محکم به این فلز بسته شده بودم با شدت به سمتش کشیده شدم.



_من چرت و پرت می گم؟ من؟ چیه، دیدی عششقت رو می زنم هول شدی ادبت رو گذاشتی در کوزه؟



صندلیم را به عقب هول دادم که محکم از پشت زمین افتادم و صدای برخورد فلز با سنگ، در گوشم زنگ زد.



_این آشغال چی داره؟ این سگ جون چی داره که بعد از دو سال تا دیدیش ماچ و بوسه راه انداختی؟ تو اون اتاق باهاش چه علطی می کردی؟ هان؟ اونم مثل شاهین می بوستت کارش بهتر از اونه؟!


romangram.com | @romangram_com