#تئوری_یک_قاتل_پارت_10



نگاهی به اطرافم انداختم. سالن طبقه بالا خلوت بود. به جز میز و صندلی و مبلمان چیزی نبود، پخش انتهایی سالن با پارتیشن شیشه ای مات جدا شده بود، آنجا تخت دو نفره و کمد وسایل ضروری قرار داشت. به عبارتی بخش درمانی و مراقبت های پزشکی بود.



جو این گاراژ همیشه اینقدر آرام نبود!



بعد از چند ثانیه پرسیدم:

_از شماره تلفن چی فهمیدی؟



بدون اینکه برگردد جواب داد:

_پسرارو فرستادم دنبالش.

وقتی که جوابی ندادم از روی شانه اش نگاهم کرد، لحنش آرام شده بود.



_ اگه حرفی می زنم برای امنیت خودته! الان یک ساله که داریم جاسوس هارو می گیریم. از پایین ترین سطح شروع کردیم و حالا رسیدیم به خونه دکتر عارف! افکاری باغبون اونجا بود، دیدی که توی اداره پلیس هم جاسوس داشتند باید مراقب باشیم!



سر تکان دادم:

_ متوجهم.



زیر لب خوبه ای گفت و دوباره برگشت.



چند ثانیه بعد دوباره به حرف آمد:

_ روی بدنش خالکوبی اژدها پیدا نکردی؟



_نه، نداشت. به نظرم ناظر رو نمی شه اینقدر راحت پیدا کرد.



سر تکان داد و هر دو سکوت کردیم. زندگی و موقعیت الانم را مدیون این مرد بودم؛ جانم را نجات داده بود و در عوض از من یک چیز خواسته بود. انتقامش را بگیرم!



دو ماه تحت آموزش فشرده نظامی خودش بودم، تمام چیزی که برای یک کارشناس پلیس بودن نیاز داشتم را به من آموخت. به هر حال او همکارانش را بهتر از من می شناخت!



هومن هم مثل من خیانت دیده بود یک پلیس اخراج شده که به جرم نکرده به چهار سال زندان محکوم شده بود، آن هم زمانی که در حال انجام وظیفه اش بود.



هیچ وقت بیشتر از این برایم نگفته بود، همیشه وقتی که می خواستم بدانم روی چه موضوعی کار می کرده یک جمله را می گفت:

_بعضی راز ها بهتره راز بمونند.



ویبره رفتن موبایلم مساوی شد با بهم ریختن افکارم.



موبایل را از جیب شلوارم بیرون آوردم و نگاهی به صفحه اش انداختم و جواب دادم:

_ سلام، چی پیدا کردی؟



صدای احسان هیجان زده بود:

_ اگه بگم باورت نمی شه! نتونستم هیچی از هویت سرنشینای ماشین ها پیدا کنم، حتی توی گزارش پزشکی قانونی هم هرجا که اسم اون ها هست مشکی شده!



ابروهایم از تعجب بالا پرید:

_ یعنی چی؟ مگه همچین چیزی ممکنه؟



کوتاه خندید و گفت:

_فعلا که ممکن شده! در ضمن گزارش پزشکی قانونی کامل نیست، یه قسمت هاییش دوباره مشکی شده و روش مهر محرمانه زدن. به نظرت اینا چه معنی می ده؟





او خوب می دانست که این شواهد چه معنی می دهد! با این حال می خواست از دهان من بشنود.



_معنیش اینه که اون پرونده قراره برامون دردسر بشه، ردش کن بره.




romangram.com | @romangram_com