#تاوان_دختر_بودن_پارت_8
دستمو گرفتم جلو دهنم ....قفل مرکزی رو باز کردم و همین که خاستم در رو باز کنم که پگاه جیغ زد:
-نکن دیوونه ...در رو باز نکن ...
با این حرف پگاه سورن جفت پا رفت رو ترمز...سریع از ماشین لعنتیش پیاده شدم و خودمو به جدول گوشه ی خیابون رسوندم ...صدای بوق ماشینا و دادو بیداد و فحشای راننده ها...صدای آنی آنی گفتن سورن و بچه ها همش تو مخم میپیچید ...مثل همیشه خون بالا اوردم ...به خودم میلرزیدم و اشک میریختم ..
فاطمه سریع اومد پیشم و تا خون رو دید جیغ زد وزد زیر گریه و هی میگفت :
-چی شدی آنی؟هان؟چیشدی عشقم؟آنی حرف بزن لعنتی
ولی من قفل کرده بودم وفقط یه چیز رو میدیدم ..اون لعنتی ..اون عوضی ...
حالت تشنج بهم دست داده بود .....سورن اومد جلو و فاطمه رو پرت کرد اونور ویه دونه محکم زد زیر گوشم وبرق سه فاز از سرم پرید ..انگار از یه جایی پریدم به یه جای دیگه ...
سورن- از زیر صندلی ماشین یه بطری اب هست اونو بیارین ..
الناز و پگاهم که مثل همیشه ...مثل بزدلا تو بغل هم مچاله شده بودن و زار میزدن ...
فاطمه-پگاه ماشین داداشه توئه..بدو اب بیار واسش بدو...مگه کری با توهستم ..
پگاه سریع بطری اب رو اورد وداد به سورن
سورن یکم تکونم داد و گفت :
-اب بخور
وبه دنبال این حرف بطری رو چسبوند به دهنم ومنم یکم اب خوردم ...
یه پنج مین نشستم وبعد از جام بلند شدم ..سرم خیلی گیج میرفت ولی حالم بهتر بود ... از میون حرفاشونم فهمیدم سورن داداش پگاهه...
رفتم جلوی پگاه تو چشماش خیره شدم ویه دونه زدم زیر گوشش...بعدشم خیلی خونسرد وارم رفتم از تو ماشین کوله پشتی مو برداشتم و کنار خیابئن وایسادم ...منتظر تاکسی ...
یه تاکسی وایساد خواستم سوار بشم که سورن اومد از دسته کیفم گرفت و منو کشوند یه گوشه و تاکسی رو رد کرد ... ولی من از رو نرفتم ودوباره اومدم سرجام وایسادم
سورن-آنی لج نکن...!
من-آنی؟؟؟ چایی نخورده پسرخاله شدی...
romangram.com | @romangram_com