#تاوان_دختر_بودن_پارت_7
من- اِ چه خوب
به فاطمه اس دادم وگفتم بگو همین بغل پیاده میشیم
فاطمه هم به نشونه ی باشه چشماشو باز وبسته کرد
پگاه هم پیامم روخوند وگفت :
-ببخشید جناب ما همین کنار بغل میشیم
یهو همه ترکیدن ازخنده ...منم نتونستم خودمو کنترل کنم وخندیدم
راننده-حالا کدومتوون میخاد بغل بشه؟
اسم من سورنه بیست وچهار سالمه....حالا کدومتون میخواد؟
سکوت سنگینی فضای ماشین رو فرا گرفته بو که ..
سکوت سنگینی فضای ماشین رو فرا گرفته بو که من مثل بمب ترکیدم وداد زدم:
-بزن کنار...همتون مثل همین عوضیا بزن کنار..
سورن-ببین من تورومیخوام
-به درک ...به جهنم ...مگه من لباسم که منو میخوایی؟بزن کنار ...داری حالمو بهم میزنی .
پاشو گذاشت رو گاز وبدتر سرعتش رو بیشتر کرد
رومو کردم سمت فاطمه که با ترس به من نگاه میکرد الناز وپگاه هم مچاله شده بودن ...
سرفاطمه داد زدم:
-هزار بار بهت گفتم تاکسی زرده نفهم ...
کیفمو بردم بالا وزدم توسر سورن و جیغ زدم :نگه دار....نگه دار..
ولی اصن به حرفام گوش نمیکرد...دوباره فشار عصبی روم زیاد شده بود و معده م درد گرفته بود ...احساس میکردم الان هرچی تو شکممه رو میارم بالا...شوری اشک رو حس کردم ... باخودم گفتم:"وا من از کی گریه میکنم؟"
romangram.com | @romangram_com