#تاوان_دختر_بودن_پارت_65
اشکان رفت و من موندم یه عالمه بغض و آه و حسرت وبدبختی ....
این وسط من فقط یه بازیچه بودم....یه عروسک که فقط بازی شون بودم ...
تموم تنم میلرزید..... هدست هامو تو گوشم گذاشتم ...شاید یه اهنگ میتونست ارومم کنه ...
هعی چقدر میتونی پست باشی ؟
تو بگو تاکی میتونی سگ باشی ؟
هار باشی ....مثل سگا پر از کثافت باشی ....
اخه حیوون .....حیف حیون که بخوام تو باشی ....
رپر تو گوشم فریاد میزد.... یاسر جلوی چشمام رژه میرفت ...
گله داشتم....اره گله داشتم ..... از تموم مردم این شهر ....که صدای جیغ و گریه هامو شنیدن و صدای موزیک رو زیاد کردن تا نشنون
ااز خودم گله داشتم ....که این هستم که الان روی نیمکت نشسته ...
از سیامک...از پرستو...از اشکان ...از یاسر ... از هرکی که فکرشو کنی من گله داشتم ...
دلم نه سیگار میخواست...نه راه رفتن...نه جیغ زدن... هیچی
فقط یه ادم میخواستم که بوی انسانیت بده .... کسی که بشه چند لحظه باهاش حرف بزنم و پشیمون نشم ....
دوست داشتم برم از این شهر از این کشور ...دوست داشتم فرار کنم از خودم ..از این نیمکت....کاش مَنی وجود نداشتم ....کاش سرنوشتم اینجوری نبود...هزارتا کاش وجود داشت ولی من پر بودم...پر از حسرت بودم ...پر بودم از ای کاش های زیادی که هیچ وقت واقعیت نمیشد....
به مخاطبین گوشیم نگاه کردم ...
الناز ... فاطمه ...پگاه.... ساغر ....شیدا .... هه سورن .... بردیا....یاسر ... باباشهروز...مامان پرستو ....
دلم برای همشون تنگ شده بود ...
شماره ی بردیا رو گرفتم ... بعد از سه تا بوق صدای خنده ش و صدای اهنگ تو گوشی پیچید ..
من-الو سلام بردیا خوبی؟
romangram.com | @romangram_com