#تاوان_دختر_بودن_پارت_63
یاسردستمو تو دستش گرفت فشار داد در اسانسور باز شد ...جلوی در یه دختر خیلی نازی که چادر سرش بود ایستاده بود ...تا مارو دید گفت:
-یاسر چیشده؟
یاسر-نازنینم .... توکه گذشته ی منو میدونی ... اینم یکی از اوناست!
دختری که حالا دیگه ناشناس نبود ... اومد دست یاسر رو کشید وبا خودش به بیرون برد ...
ولی من مات شده بودم .... چیشد؟.....یاسر با من و زندگیم چیکار کرده بود؟برگشتم به عقب.....اون شب لعنتی ....اون روز تو پارک ...مجبور شدم دوست بشم باهاش ... گفت میره دبی .... ولی ....
هه ...قول ازدواج هم داده بود !...قرار نبود باهاش ازدواج کنم ...ولی همه چیز مثل خنجر قلبمو سوراخ میکرد .... این وسط یاسر مهم نبود...این وسط منی مهم بودم که حتی تو اون لحظه هم وجود نداشتم !!
فکرم پر کشید سمت کسانی که مجموعشون میشد یک خانواده!چطور ممکن بود من انقدر براشون منفور باشم؟حتی باباهم منو دوست نداشت...بردیا هم که هیچ!من دخترشون بودم ... آرزوی یه بوسه روی موهام ....ارزوی شنیدن کلمه ی عزیزم!...ارزوی شنیدن کلمه ی عزیزم ...
حسرت ها رو خوردم ... آرزوهایم را فراموش کردم...وجودم فنا شد ...اشک هایم راهم ریختم ....ضجه هایم هم زدم....زندگیم تموم شد ...
اصلا نمیدونم زندگی کرده بودم؟؟
هواتاریک شده بود .... کی تاریک شد که من نفهمیدم؟چندساعته بیرونم؟....گرسنه بودم ....کی صبحانه خوردم؟...شقیقه م تیر کشید ... یادم نبود...اصلا هیچی یادم نبود ... ساعت چند بود؟...بیخیال ساعت...حتی اگه بدونم هم تغییری ایجاد نمیشه تو زندگی من ...
چقدر راه اومده بودم؟....اصلا کجا بودم؟پاهام ذوق ذوق میکرد .... نیمکتی سرراهم بود ....انگار منو دعوت میکرد که کمی بشینم ....
نشستم ..... اروم زمزمه کردم :
" زندگی چه واژه ی مسخره ایست ... نه میتونی بکنی ونه میتونی ازش دل بکنی !
زندگی معشوقه ی شیطان است ....
زندگی مرگ با غم هاست...(آنــآ)"
آهی کشیدم و خودم رو بغل کردم.....حــآلم خوب نبود ....
صدا-عادت داری با خودت حرف بزنی؟
باتعجب به طرف صدا برگشتم ....مهندس اشکان فلاح
مهندس-جواب تموم سوالات پیش منه ...
romangram.com | @romangram_com