#تاوان_دختر_بودن_پارت_57
-بله چشم الان میام ..خداحافظ..
تماس رو قطع کردم و به سمت اتاق دویدم....
ساغر-امم چیزه شرکت پارسیان؟
وایی آنا باید قیافه ی خودتو میدیدی ...
شیدا با قهقهه -وقتی ....... هول میشی......خیلی ... خیلی خنده دار میشی !
من-عمه ت خنده دار میشه اختاپوس.
سارینا-بیا برو حاضر شو دیر میرسیا.
به اتاقی که توش وسایلمو گذاشته بودم رفتم...
از تو چمدونم یه مانتوی مشکی نسبتا تنگ با یه شلوار دمپای لی و یک مقنعه ی مشکی مو برداشتم وپوشیدم ... بی توجه به بچه ها کتونی های ابی مو پوشیدم داد زدم:
-دعا کنین بچه ها خداحافظ.
بچه ها - بابای
سر خیابون تاکسی گرفتم و ادرس شرکت رو که توی روزنامه نوشته شده بود رو به راننده دادم ...بعد بیست دقیقه بالاخره رسیدم ...
نگاهی به ساختمون انداختم ... یه ساختمون شش طبقه با نمای سنگ سفید ...
خیلی ناز بود ...
شرکت طبقه ی چهارم واحد شش بود ... سوار اسانسور شدم ...خودمو تو ایینه نگاه کردم ... ارایشی نکرده بودم ... ساده وشیک ....
اسانسور-طبقه ی چهارم ...
نفس عمیقی کشیدم و صلواتی فرستادم ... اروم به سمت واحد مورد نظرم رفتم وزنگ زدم ... پیرمردی به در رو با لبخند باز کرد و گفت:
-سلام دخترم، بفرمایید امرتون؟
من-سلام حاج اقا ...برای استخدام اومدم ...
romangram.com | @romangram_com