#تاوان_دختر_بودن_پارت_50





ساعت هشت بود ....نمیتونستم شب رو تو خیابون بمونم حتی تو پارک هم نمیتونم بمونم .....میترسم...گرگ کم نیست تو این جامعه ...اگه یه شب بیرون بمونم تموم روحم خراش برمیداره ...نفس عمیقی کشیدم و زنگ زدم به یکی از دوستام که با دوتا از دوستای دیگه ش خونه اجاره کرده بودن ...یه شب میتونستم اونجا بمونم تا بقیه شم خدابزرگ بود

شماره شو گرفتم ...بعد از چندتا بوق صداش تو گوشی پیچید:

ساغر-جانم آنی جونم؟

من-سلام ساغری...خوبی؟

-خوبم عزیزم تو خوبی؟ چرا پکر میزنی؟

بغض کردم وگفتم :

-از خونه فرار کردم ...

هینی کرد و مبهوت گفت :

-چرا؟

-دلایل زیادی داشتم واسه رفتن....ولی حالا که از خونه رفتم نمیدونم کجا برم ....میخواستم ببینم میتونم بیام پیش تو؟

-اره عزیزم بیا خوشحال میشیم ..

-باشه پس تا چند دقیقه دیگه میام.

-باشه عزیزم منتظرتیم.

تماس رو قطع کردم رفتم کنار خیابون و دست دراز کردم و تاکسی برام ایستاد...سوار شدم و ادرس خونه ی ساغر اینا رو دادم....

ساغر هم دانشگاهیم بود ... نزدیک دوسال باهم بودیم ...زیاد صمیمی نبودیم ولی مجبور بودم ... مججبور بودم همه چیز رو براش بگم....دلم داشت میترکید باید بایکی حرف میزدم ....

راننده تاکسی-خانوم رسیدیم .

کرایه رو حساب کردم و زنگ خونه رو زدم ...


romangram.com | @romangram_com