#تاوان_دختر_بودن_پارت_43

یاسر-آنا چته تو؟چرا سگ شدی؟

من-من سگ شدم؟خودت سگ شدی ....درست صحبت کن با من .

یاسر-لیاقتت همینه اخه!

تو یه لحظه دستمو بردم بالا و محکم کوبیدم تو دهنش ...

با بغض ونفرت زل زدم تو صورتشو گفتم :

-لیاقت منو تو تعیین نمیکنی لاشی ...

یاسر- لاشی تویی بدبخت ...

مات شدم ... با بهت نگاهش میکردم ... مردم دورمون جمع شده بودن...اومده بودن سینما مجانی

من من کنان گفتم : من لاشیم؟من؟صفات خودتو به من نچسبون عوضی..

- آخه بدبخت حقته ولت کنم برم تا ببینم کی میاد میگیرتت .

- خیلی پستی ... خیلی ...

-برو باو .

و با عصبانیت رفت .... دخترا وپسرا با انزجار نگام میکردن ..

داشتم خفه میشدم از بغض ... نفسام کوتاه شدن ... چند قدم برداشتم که یهو همه چی سیاه شد ...

چشمامو باز کردم ... نور چشممو زد .. حس کوفتگی داشتم ... دوباره چشمامو باز کردم... اولین کسی که دیدم یاسر بود... اشک کاسه چشمانم رو پر کرد ... پر از بغض شدم دوباره ... نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بلند بشم ... کمرم تیر کشید ولی مهم نبود ... یه لحظه از خودم پرسیدم :

- چی مهمه واسم؟

خنده م گرفت ... اروم بلند شدم واهسته شروع به حرکت کردم ... داشتم میرفتم که یهو یکی دست انداخت زیر پام وبغلم کرد ... نگاهش کردم یاسر بود ... چیزی نگفتم ... خیلی داغون تر از اونی بودم که بتونم حرفی بزنم ...

یاسر-آنا هیچ وقت اینجوری نشو دلم میگیره ..

پوزخندی زدم و هیچی نگفتم ... حرفاشونمیفهمیدم ... دیکشنری لازم داشتم برای درکش ...


romangram.com | @romangram_com