#تاوان_دختر_بودن_پارت_42

بزن که من راحت شم از این وجود زخمی

بزن بزن آدمکش این اولین بارم نیست

گریم به حال دلته این گریه از رو غم نیست

اجیر شده دست هوس به قیمت اشک چشام

عادت شده راحت بکش فکر عذاب من نباش

قلبم نمی ترسه بزن نگاه نکن به گریه هاش

کوله مو دو بنده انداختم و دستمو کردم تو جیب مانتوم .. اشکام میریختن ... حتی دوست نداشتم برگردم ببینم داره میاد دنبالم یا نه .. کاش نیاد خدا ... کاش نیاد داره عذابم میده کاش نیاد ... خدایا خسته ام .. منو میبری؟...وقتی جوابی نشنیدم .... نا امید تر از همیشه تاکسی گرفتم و ادرس پارک جمشیدیه رو دادم ...

زنگ زدم خونه که مامان گوشیو برداشت:

-بله؟

-الو سلام مامان ...خوبی؟

-سلام کجایی؟

-با دوستام میخواییم بریم بیرون...

-باشه ... خدافظ.

وگوشی رو گذاشت... پوزخندی زدم ...

و سرمو به شیشه تکیه دادم ...

تو افکار مزخرفم غرق بودم .. که صدای راننده که میگفت :

- خانم رسیدیم .. به خودم اومدم کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم ... اروم تو پارک قدم زدم ... هرجا رو نگاه میکردی دوتا زوج عاشق نشسته بودن ... جواب این همه احساس فقط یه پوزخند بود ..تموم بدنم یخ بود ... انگار خون تو بدنم یخ زده بود ... هیچ گرمایی رو حس نمیکردم ... شاید هم اون لحظه مرده بودم ... گرمی اشکام حس لذت بخشی رو بهم میداد ..نشستم رو نیمکت ... فصل پاییز با اینکه زیبا بود ولی خیلی دلگیر بود ... خیلی ... مخصوصا اگه دلگیر باشی ... بدتر دلت میگیره ... هنوز داشتم اهنگ ادمکش رو گوش میدادم ... نمیدونم چرا این اهنگش انقدر با حال من جور بود ... یاسر ادم کش بود ...یاسر قاتل من بود ... تمام مشغله فکری من این بود که اخر من چیه؟ اخر این ماجراهای مسخره چی میشه؟من خوشبخت میشم؟...من چیکارمیکنم؟ من چی میشم؟ کجای زندگی من خوشبختی وارد میشه؟...کجا لبخند میزنم؟...همش از خودم میپرسم ..منم عاشق میشم؟..من عاشق کی میشم؟... عاشق شدن چ جوریه؟....دوست داشتن چ جوریه؟...ینی انقدر تلخه که هیشکی حاضر نیست منو دوست داشته باشه؟.... عصبی سرتکون دادم وبه خودم توپیدم: اخه کی عاشق تو میشه بدبخت؟....کافیه وضعیتت رو بفهمه خودش میذاره میره ...

یهو زدم زیر خنده ... غش غش میخندیدم ... انقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد ... اشک چشمامو پاک کردم ... اروم نشستم سرجام ...هنوز لبخند رو لبم بود ... هنوزم دلم میخواست بخندم ... به خودم ...به زندگیم ... به همه چی ...

چشمامو بستم و سرمو به نیمکت تکیه دادم .... چند لحظه ای اروم به صدای اطرافم گوش میدادم ... همیشه این کار رو دوست داشتم باعث میشد اروم بشم ... حس کردم یکی کنارم نشست ...مثل جن زده ها چشمامو باز کردم و صاف نشستم دیدم یاسره ... بی توجه بهش از جام بلند شدم وازش فاصله گررفتم:


romangram.com | @romangram_com