#تاوان_دختر_بودن_پارت_40
ساعت هفت بود باید اماده میشدم ...نگاهی به لباسام کردم ... پوزخند تلخی جا خوش کرد رو لبم ... یه شلوار دمپا کتان مشکی با مانتوی مشکی و مقنعه مشکی وکوله ی سفید مشکی با کتونی ورنی های سفید مشکیم ... جلو اینه وایساده م...زیر لب گفتم :
-موهامو توروخدا نگاه کن ...مثل این امازونی ها شدم ...
برس رو برداشتم و افتادم به جون موهام ... کنار موهامو بافتم و مثل تل رو موهام ثابتش کردم ... و موهامو باز گذاشتم ... مقنعه مو سر کردم ... نگاهی به صورتم انداختم ... همه تو دانشگاه بهم میگفتن عروس مرده ... ناخواسته لقبی بهم داده بودن که با واقعیت هم خونی داشت..."عروس مرده " باز بغض کرده بودم...عادت کرده بودم به این بغضای همیشگی..راستش اگه نبود جای تعجب داشت .... الان سه ساله زندگی من این مدلی شده ... سه سال شاید بگین کمه...ولی اگه جای من بودین یه دقیقه شم نمیتونستین تحمل کنین ... نفس عمیقی کشیدم ..
مداد چشمم رو برداشتم و کشیدم تو چشمم حداقل اینجوری شبیه روح نمیشدم ...
اروم بدون اینکه صبحانه بخورم از خونه خارج شدم ... سر کوچه مون یه سوپری بود...از اونجا یه شیر و ویفر شکلاتی و یه بسته ادامس خریدم ... تاکسی گرفتم و تا رسیدن به دانشگاه ترتیب شیرو ویفر رو دادم ...
رسیدم ...پیاده شدم و از ایست بازرسی یا همون حراست رد شدم ...وسط حیاط بودم که یهو خشکم زد ... اروم اروم به سمتم میومد ... سعی کردم اصلا بهش توجه نکنم ولی پلکم پرش گرفته بود و اون خیلی خوب میدونست که وقتی میترسم یا استرس میگیرم پلکم میپره و نفسم کوتاه میشه ... بی توجه از جلوش ردشدم که دستم کشیده شد ..اخم کردم وبا اخم برگشتم سمتش و گفتم :
-چی میخوایی؟
یاسر-آنا مسخره بازی درنیار .. میزنم لهت میکنما ...بگو ببینم چی شده یهو رم کردی؟
- درست صحبت کن !
-درست صحبت کردی که درست صحبت کنم؟
با بغض گفتم:
- چرا دست از سرم برنمیداری؟
یاسر- آنا اینجا جای این حرفا نیست بیا بریم بیرون حرف میزنیم .باشه؟
باشک بهش نگاه کردم و گفتم :- باشه
دنبالش راه افتادم تو ماشین نشستیم ...تا رسیدن به کافی شاپ جفتمون ساکت و اروم بودیم
پیاده شدیم و رفتیم تو کافی شاپ و نشستیم ...
یاسر- خب بگو ببینم چی شده؟
پیش خدمت-چی میل دارین ؟
من- یه فنجون قهوه ی تلخ
romangram.com | @romangram_com