#تاوان_دختر_بودن_پارت_38

خودمو بغل کرده بودم و گهواره مانند تو جام تکون میخوردم ...

تموم صحنه ها زنده بود و از جلو چشمم رد میشد ...

با گرم شدن کف دستم چشمامو باز کردم و خیره شدم به دستم ...

"خون"

چه گرمایی داشت ...

لذت بخش بود ... دستم سرد بود و خون گرمش کرد ....

یهو مات دیوار شدم ...

خون ...

رگ...

خودکشی ...

نیشم باز شد ... خواستم از جام بلند شم ...ولی ترسیدم ... نه از مرگ ...

من یه بار خودکشی رو تجربه کرده بودم ...بخاطر سردی خانواده م .. داشتم زندگیمو نابود میکردم وای کاش اون موقع همه چی تموم شده بود ولی وقتی بهوش اومدم توبه کردم ...

گفتم خدا غلط کردم ... شکر خوردم ... وقتی تو هستی ...

حرفمو خوردم اخم کردم ...بغض کردم ... نفسام کوتاه شد .. اروم زمزمه کردم:

- اون موقع هم بود ... من قسمش دادم ...ولی اون چشماشو بست به روم!...هیستریک داد زدم :

-اره بودی اون موقع هم اون بالا بودی ولی چشماتو بستی ...

اره چشماتو بستی رو دلم

رو قسم هام ...

چطور تونستی خدا؟چطور تونستی منو تو این حال ببینی؟


romangram.com | @romangram_com