#تاوان_دختر_بودن_پارت_37
دستمو گرفت ولی من تقلا میکردم که بزنمش
دیگه نمیخندیدم فقط اشک میریختم ... اشکهایی برای یک مرده ...
صدای گوشیم بلند شد ... از گذشته پرت شدم بیرون ...
اسم یاسر رو گوشیم چشمک میزد پوزخندی زدم و تماس رو وصل کردم و گفتم :
-هان؟
یاسر-شد یه بار زنگ بزنم مثل ادم جوابمو بدی؟
-حرف مفت نزن کارت رو بگو .
یاسر- آنا ؟
- آنا وزهرمار ... دست از سرم بردار عوضی ... ولم کن دیگه ... نمیتونم دیگه ریخت نحست رو تحمل کنم ... صبرم تموم شده ولم کن عوضی ولم کن ...
تماس رو قطع کردم و به گوشه ی اتاقم پناه بردم
پناه این چندسالم ...
پناه منو دردهام...
اروم هق هق میکردم ناخن هامو تو کف دستم فشار میدادم ... گلوم سنگین بود ... خیلی سنگین ... دیدی گاهی وقتا نمیتونی گریه کنی؟...قفسه سینه ت سنگین میشه و حس میکنی داری جون میدی؟
اره؟؟...دارم جون میدم ...
دارم جون میدم خدا ...
خدا تو تاحالا مثل من شدی؟...تا حالا شده احساس کنی بغض داره گلوت رو شکاف میده؟...اره خدا؟
خدا تو باهامی؟اره ؟باهامی؟این امتحانه؟چیه؟
نمره م چنده؟کی ترم تموم میشه خدا؟
از زندگی افتادم ...شدم یه مرده متحرک...خدا دارم جون میدم میبینی؟
romangram.com | @romangram_com