#تاوان_دختر_بودن_پارت_33
زیر لب زمزمه میکردم :
اروم باش قلبم ... نکن بی قراری ... اروم باش و نشکن ... میدونم تو هم بیزاری از بودن ... اروم باش نذار شکستنت رو بیش از این ببینه ..
یاسر اروم از پشت بغلم کرد ... پسش زدم .. مات نگاهش میکردم ...
یاسر-آنا....
دستمو به علامت سکوت گذاشتم رو لبش .. دست گذاشتم رو لبهایی که پاکی لبهای منو دریده بود ...
دستشو گرفتم ... دستایی رو لمس کردم که لمس کننده ی بدن پاک بود ...
اروم و شمرده زمزمه کردم :
- برو ...
یاسر- کجا برم؟
-برو بیرون ...از اینجا برو ..
-پس تو چیکار میکنی؟
پوزخندی زدم ... میخواست بره ... هه .. البته حق داشت ... کارش تموم شده بود ...
-فقط برو ...
و اروم و بی صدا درحالی که به یاسرکه سرگردون نگاهم میکرد گفتم :
حواست هست خدا؟
صدای هق هق گریه هام... از گلویی میاد که تو گفتی از رگش به من نزدیک تری!
حواست هست خدا؟
هر وقت صدای شکستن خودمو شنیدم... گفتم باشه، منم خدایی دارم.
حواست هست خدا؟
romangram.com | @romangram_com