#تاوان_دختر_بودن_پارت_17

-چی؟؟؟تو ....برای من ؟؟...لباس خریدی؟؟؟...دروغ!!!

-هـــــــوف!خیلی وقت داریم تو هم هی جر وبحث کن برو کاری که گفتمو بکن ..بعدشم بیا خونه ..بای ...!

بدون اینکه صبر کنه من جوابشو بدم قطع کرد ...

اصلا باورم نمیشد بردیا واسه من لباس خریده باشه؟...کسی که به خون من تشنه بود؟...شونه ای بالا انداختم وتاکسی گرفتم به سمت پاساژ (...) رفتم .... از اول قرار بود براش اودکلن بخرم .... به سمت مغازه ای که همیشه ازش خرید میکردم رفتم و اودکلن مورد نظرمو خریدم گفتم کادو هم کرد .....به سرعت از مغازه خارج شدم ودوباره تاکسی گرفتم و برگشتم خونه...

جلو در رسیدم زنگ زدم ...که بردیا جواب داد :

-آنا بپر بیا اتاق من ...کارت دارم ..!

-باشه ...

پله ها رو دوتا یکی طی کردم تا رسیدم به اتاقش ...

بردیا یه پاکت بهم داد وگفت:

-آنا برو یه دوش بگیر ..اینم لباسات ... پوشیدی صدام کن ببینم بهت میاد یا نه !

-من همه کارامو کردم ...فقط مونده بود کادو ولباس ...که تو زحمتشو کشیدی ...

-باشه من میرم بیرون تو اینا رو بپوش ببینم..

وقتی رفت بیرون لباسا رو از تو پاکت دراوردم ... دهنم باز مونده بود ....

یه پیراهن دکلته ی قرمز ... که بالا تنه ش اکلیلی بود ..وقسمت سینه ش ..خیلی قشنگ قالب تنم بود...و قسمت کمرش تنگ بود و باریکی کمرم رو خیلی قشنگ به رُخ میکشید .. دامنش هم مدل پرنسسی بود و پف داشت ...

یه جفت کفشای پاشنه بلند مشکی ساده هم تو یه جعبه بود که بند هاش ضربدری ساق پام رو پر میکرد .... به علاوه ی یک نقاب مشکی که روی چشمام قرار میگرفت ... با خودم گفتم :

-وا مگه جشن بالماسکه س؟

باصدای بردیا از بُهت بیرون اومدم:

-پوشیدی یانه؟؟؟؟

و لباسامو پوشیدم ...تا اومدم برم جلو اینه که بردیا مثل بُز سرشو انداخت پایین و وارد اتاق شد ....وقتی منو دید یه لحظه سرجاش خشک شد .. خوشحال شدم که برق تحسینو تو چشماش دیدم... ولی این خوشحالی زیاد دووم نداشت ...چون دوباره شد همون بردیا ی سگ اخلاق!


romangram.com | @romangram_com