#تاوان_دختر_بودن_پارت_15

پوزخندی زدم وتودلم گفتم :مَـــــــرد؟ هه

به سمت حیاط بیمارستان رفتم وسورن هم رفت صندوق تا صورت حساب رو واریز کنه ...

نشستم روی یه نیمکت و چشمامو بستم ....بعد از چندسال این اولین بار بود که حس میکردم ارامش دارم ...... اینکه یکی باشه که نگرانت بشه لذت بخش وارمش میداد بهم ....یادم رفت کابوس های دیرینه ام رو ...بی کسی ها مو ...اشک ها وهق هق های همیشگی ...حتی بغضی تو گلوم نبود که ازارم بده ...کاسه ی چشمم از اشک خالی بود قلبم ..اروم ویک نواخت می کوبید تو سینه ام ... حس قشنگی داشتم ...اون لحظه تنها ارزوم این بود که ساعت وایسه ....

نمیدونم چقدر گذشت ... یه دقیقه ...نیم ساعت...یه ساعت ...که با صدای سورن که گفت :

-پاشو بریم

به خودم اومدم ....وگفتم :

باید واسه پگاه دستبند بخرم ...

سورن –لازم نکرده ..بعدا بخر ...خودم میخرم میگم تو خریدی...

-باشه پس ...

کیف پولمو از تو کیفم دراوردم و چهل تومن بهش دادم وگفتم :

-براش بخر دیگه ...ممنون میشم ....

دیدم نمی گیره گفتم :

-ایش ..بگیر دیگه دستم خشک شد ...

تقریبا ازتو دستم کشیدش وگفت :

-هوووف از دست شما دخترا ....!..حالا اینارو بیخیال زنم میشی؟

توچشماش نگاه کردم وتودلم گفتم :

-اگه شرایطم فرق میکرد ..... اگه خانواده ام ... اینجوری نبودن ...وهزار اگه دیگه اره ....

یادمه اولین بار کلاس دوم راهنمایی بودم که دیدمش... دوستش داشتم وشبا باهاش حرف میزدم ..تو رویاهام باهاش زندگی میکردم ..اون موقع عاشقانه میپرسدیدمش ولی بعد ازا ون جریان .... متنفرشدم ازهمه ...مخصوصا خودم ..... هیچ کس نمیفهمه من چی میکشم .... توچشماش غرق شده بودم چشمای رنگ شبش چشمایی که توش صداقت وپاکی موج میزد .... میتونست همراه خوبی واسه یه زندگی مشترک باشه ولی من .... من نمیتونستم قبول کنم ...هنوز یادم نرفته بود .... هنوز نیاز داشتم تا بیشتر روحمو بند بزنم .... شاید اصلا نتونم قبول کنم کسی مَردَم باشه ....

تو حس وحال خودم بودم که حس کردم دستی داره صورتمو لمس میکنه ...از جا پریدم .... سورن بود داشت قطرات اشک رو از روی صورتم پاک میکرد ...


romangram.com | @romangram_com