#تاوان_بی_گناهی_پارت_95

ولی هرچی که هست الان نتیجه اش شده اینجا رسیدنم توی بیمارستان

با رگای بخیه شده



نمیدونم شاید حرفش ارومم کرد..

شایدم نه ما داشتیم خودم مونو گول میزدیم...

فعلا که روزگار اینه و من باید باهاش کنار بیام

***

تلفنم زنگ خورد، اروم دستم بلند کردم برش داشتم...

هنوز تموم تنم ضعف داشت

بدون اینکه نگاهش کنم بر داشتم

-بله ؟؟

صدای دخترونه ای پیچید توی گوشم

-خانم دریا پاکزاد؟!

-بله خودم هستم بفرمایید...

-خانوم باید بهتون بگم هرچه سزیع تر خودتون برسونید بیمارستان(...)

یه ضرب نشستم روی تخت

-چی شده؟؟ اتفاقی افتاده...

-نگران نباشید اتفاق بدی نیوفتاده فقط شما خودتون سریع تر برسونید اینجا...

-باشه باشه نیم ساعت دیگه میرسم اونجا...

گوشی رو قطع کردم سریع حاظر شدم...

اصلا نفهمیدم چی پوشیدم، چی جوری حاظر شدم...

سریع سویچ ماشینم رو برداشتم یه ضرب از پله ها اومد پایین

داشتم از در عمارت بیرون میرفتم که نجمه خانوم سراسیمه خودشو به من رسوند...

-دریا دخترم چی شده... کسی طوریش شده؟؟؟

اتفاقی افتاده..؟؟!!!

هول هولی جواب دادم:

-نمیدونم نجمه خانوم ، از بیمارستان پدرجون زنگ زدن گفتن سریع خودم برسونم هرچی شده بود بهتون خبر میدم...

دیگه منتظر جوابی از طرف نجمه خانوم نشدم سریع رفتم به پارکینگ با سرعت هرچه تمام از خونه زدم بیرون

****



با سرعت جلوی بیمارستان زدم رو ترمز..

صدبار داشتم تصادف میکردم، انقدر که با بی دقتی رانندگی میکردم...

راه چهل دیقیقه ای رو تو بیست دیقیقه روندم...

سریع رفتم توی بیمارستان خودم رسوند به بخش ای سی یو

با سرعت به سمت استیشن رفتم

-ببخشید خانوم

-بله؟؟

- چند دقیقه پیش باهام تماس گرفتن گفتن خودم برسونم اینجا، پدر بزرگم اینجا بستریه

-مریضیشون چیه؟

-سرشون ضربه دیده تو کما هستن

با لبخندی که پرستار زد یکم خیالم راخت شد

-تبریک میگم بهتون پدربزرگتون بهوش اومدن البته فعلا نمیتونید بیبنیدشون تا فردا...

ولی پزشکشون باهاتون کار دارن..

زبونم باز نمیشد حرف بزنم

انگار یه اتش توی وجودم به وجود اومده بود که بااین حرف ابی ریخته شد روش خاموشش کرد....



اتش از نبودن سر پناه...

اتش نبود یه حامی...

اتش از دست رفتن یه عزیز دیگه از زندیگم..

با ناباوری دستم گذاشته بودم جلوی دهنم...

چشمام لبالب اشک بود...

اشک شوق

بعداز مدت ها...

روبه پرستار با ذوقی که تو صدام مشهود بود گفتم:

-اتاق دکترشون کجاست؟؟؟

-دکترخودشون متاسفانه الان نیستن ولی دکتر جاگزینشون

با دست به انتهای راه رو اشاره کرد

-اونجاست...

تشکری کردم به سرعت به سمت جایی که اشاره کرد بود پا تند کردم...

تقه به در زدم...

romangram.com | @romangram_com