#تاوان_بی_گناهی_پارت_91

-یا بهتر بگم، بهت تجاوز کردم...

یه پک محکم به سیگارش زد دودش فوت کرد طرف من

صورت زیر اون همه دود تار دیده میشد..‌

نمیدونم شاید بخاطره اشکای جمع شده تو چشمام تار میدیدمش

#part_230



صدام در نمی اومد...

سعی میکردم یه چیزی بگم، اما انگار یه چیزی توی گلوم بود که نمیذاشت صدام دربیاد...

بازم به پوزخند بهم زد روش کرد سمت پنجره

با صدای محکمی که دنیارو، رو سر من خراب میکرد گفت:

-میدونم میخوای بدونی چرا این کارو باهات کردم...

نیت من از اول این نبود...

اصلا نمیخواستم اینکارو بکنم ولی...

مقصر اصلی پسر عموی عزیزت بود...

ملافه ای که تو دستم بود رو تو مشتم فشردم

-داستانش خیلی طولانیه...

برگشت طرفم اومد نشست روی تخت...

مثله مسخ شده ها نگاش میکردم...

اصلا نمیتونستم عکسلعملی نشون بدم..

-بهتر گوش بدی چون مجبوری..‌.

خیلی سال پیش حتی قبل از بدنیا اومدن من وتو

عموی تو به اجبار پدربزرگت با دختر دوستش نامزد میشه...

عموت اون دختر نمیخواست، گلوش پیش یکی دیگر گیر کرده بود

سیگار تموم شدش رو، تو جاسیگاری روی عسلیش خاموش کرد و یکی دیگه روشن کرد...

- همیشه با اون دختر بد رفتار میکرد..

دخترم به اجبار پدرش با فرزاد پاکزاد نامزد کرد..

همش مجبور بود بعد رفتاریاش تحمل کنه...

تا اینکه یه شب...

برگشت طرفم با نفرت نگام کرد...

نگاهی که ازش ترسیدم

#part_231



-تا اینکه یه شب عزیز دردونه‌ی جناب پاکزاد مست و پاتیل میر خونه نمازد از همه جا بیخبرش و هر بلایی سرش میاره..

فردا صبح وقتی بیدار میشه میفهمه چه بلایی سر دختر بیچاره اورده با هزار جور زور و تهدید دختر و مجبور میکنه دهنش و ببنده به کسی چیزی نگه...

هفته بعدم ولش میکنه و برای همیشه گم و گور میشه...

اون دخترم از خونه فرار میکنه با کسی که همیشه ارزوش بوده ازدواج میکنه...

خم شد طرفم، منم رفتم عقب

انقدر این کار و تکرار کرد که دراخر من مجبور شدم کامل روی تخت بخوابم

اونم خم شده بود روم

-داستان جالبی بود نه؟ از عموی عزیزت کسی که شاید فکر میکردی الهی محبت و دوست داشتنه

خم شد کنار گوشم با صدای پر از نفرتی ادامه داد...

-ولی خب میبینی که همیشه ادما اونجوری که ما فکر میکنیم نیستن...

زل زد توچشمام

-مثله چیزی که تو راجب من فکر میکنی...

پورخندی زد و ادامه داد

-میدونی، دلم خیلی واست میسوزه..

زیادی ساده ای...

و متاسفم تو تاوان همه چی رو پس دادی...

تاوان بی گناهی تو

تاوان خانوادت

تاوان کارا راتین، کار پدر بزرگت، کار عموی عزیزت...

#part_232



دستام گذاشتم روی سینه‌اش با تمام توانم حلش دادم به عقب...

که چون شل گرفته بود از روم بلند شد

-برو عقب نزدیک من نیا عوضی....

اینایی که میگی چه ربطی به من داره...

به من چه هاااا؟؟؟

برای چی با ابروم بازی کردی...

برای چی بدبختم کردی...

romangram.com | @romangram_com