#تاوان_بی_گناهی_پارت_90
هیچی یادم نمی اومد
خدایا اینجا کجاست...؟!
#part_228
اروم دستم و گذاشتم روی اون دسته مردونه...
خواستم دستاشو ازدور کمرم بازکنم تا حداقل بتونم ازجام بلندشم...
همین که خواستم دستاشو ازهم بازکنم...
گرمایی نفسش و روی گردنم احساس کردم...
درکمال ناباوری صدای ارسان تو گوشم پیچید...
با لحن تمسخرامیزی گفت:
-بیدارشدی پرنسس..؟!
باسرعت برگشتم طرفش...
با ناباوری داشتم نگاهش میکردم...
پوزخندی زد و گفت:
-چیه نکنه چیزی یادت نمیاد؟؟؟
بعدم با صدای بلند خندید...
نگاهی به خودم کردم، دقیقا بدون هیچ لباسی تو بغل ارسان بودم...
با وحشت برگشتم طرفش، از اون خنده بلند فقط یه پوزخند محو مونده بود...
با صدایی که به شدت میلرزید گفتم:
-چه غلطی کردی..؟؟؟!
با شنیدن لفظ "غلط کردی" اخماش رفت توهم...
اینبار جیغ زدم...
-میگم چه غلطی کردی لعنتی هاا؟
چه بلایی سرم اوردی...؟؟؟
دستامو مشت کردم
با شدت کوبیدم به سینهاش...
همنجوری پشت سرهمم جیغ میزدم...
-چی کار کردی عوضییی... با توام...
با من چی کار کردی...
لالی مگه؟؟؟
با توام...
با تـــوام...
با تو دهنی که بهم زد به خودم اومدم...
یه جسم گرم ناشناخته از چشم چپم اومد پایین...
بعداز چند دقیقه از چشم راستم...
#part_229
دستم با ناباوری گذاشتم جلوی دهنم...
ناباور نه از این نظر که بهم سیلی زد..
ازاینکه اون باهام چی کار کرده...
هنوز باور نکرده بودم...
باور نکرده بودم که تو بیخبری یه بلایی سرم اورده...
باور نکرده بودم روح بدبختم از هم دریده...
با صدای تحلیل رفته ای گفتم:
-بگو که دارم اشتباه میکنم...؟؟؟
بگو اون چیزی که من فکر میکنم اتفاق نیوفتاده....
بگو لعنتی بگو....
اخماش کشیده بود تو هم..
از جاش بلند شد
اونم هیچی تنش نبود...
سریع نگاهمو ازش گرفتم...
از صدای خش خش فهمیدم داره لباس تنش میکنه...
با بلند شدن صداش برگشتم سمتش...
فقط یه شلوار پوشیده بود...
نشست لب پنجره یه سیگارم روشن کرد گذاشت گوشهی لبش...
-درسته... تمام فکرای که تو سرته درسته...
من دیشب باهات رابطه داشتم
برگشت طرفم بیرحم زل زد تو چشمام ادامه داد:
romangram.com | @romangram_com