#تاوان_بی_گناهی_پارت_89
تشکری کردم ولی هیچی نخوردم زل زدم به ارسان که داشت با بیخیالی نوشیدنی میخورد...
وقتی دید چیزی نمیخورم پورخندی زد
-میدونم نوشیدنی نمیخوری،
یه لیوان اب میوه گرفت سمتم...
-بیا این و بخور زیاد دویدی...
بعدشم با صدای بلند خندید...
راست میگفت زیاد دویده بودم لیوان ازش گرفتم تاجای که تونستم ازش خوردم...
یه توت فرنگی داشت بهم چشمک میزد..
برش داشتم گذاشتمش توی دهنم...
دریا: سوالمو جواب ندادی چرا منو اینجوری کشوندی اینجا؟؟؟
-فکر کردم اگه خودم بهت زنگ بزنم قبول نکنی...
یکم ترسوندنت که بد نبود ها؟!
بعدم مثله دیوونه ها با صدای بلند خندید
-توانکار حالت خوب نیست...
به لیوانی توی دستش اشاره کردم
-زیاد خوردی مثله اینکه...
#part_226
لبخندی بهم زد مثله این مردای هیز نگاهی بهم کرد و گفت:
-نه عزیزم به اینا نیست منو تورو میبینم مست میشم...
پوزخندی محو بهش زدم
بازم به لیوان توی دستش اشاره کردم...
-اره خب مشخصه...
همینجوری که خیره من بود یه پیک رفت بالا...
دیگه خسته شده بودم از این نمایش مسخره...
از جام بلند شدم کیف و برداشتم
-مثله اینکه حالت خوبه، مرسی از پذیرایت...
و بی توجه بهش به سمت پله ها رفتم..
هنوز یه قدم بر نداشته بودم که دستمو گرفت افتادم رو پاش
سر منو گرفت گذاشت رو سینهاش قلبش خیلی ملایم میزد...
بخاطره افتادنم شالم از سرم افتاده بود موهام ریخته بود دورم...
موهامو نوازش کرد
-کجا عزیزم.. کار دارم حالا حالا باهات
خواستم از بغلش بیام بیرون که سفت منو نگه داشت...
هرچی زور زدم و تقلا کردم نتیجه نداد...
اخرسرم وقتی دیدم زورم بهش نمیرسه گفتم:
-ولم کن میخوام برم...
#part_227
-گفتم که حالا حالا باهات کار دارم...
انرژیم تحلیل رفته بود...
نمیدونستم چرا.؟ شاید بخاطره تقلا کردنم بود..
هر چی بود حسابی بی حس شده بودم
-من کاری ندارم باهات ولم کن ارسان...
موقعه زدن این حرف صدام هی کم کم تر میشد
ارسان لایهی گوشم رو بوسید
-متاسفم واقعا...
اخرین چیزی که شنیدم این وبعدش سیاهی مطلق
***
احساس میکردم توی یه جای تنگ گیر افتادم...
خیلی تنگ بود اصلا نمیتونستم خودم و تکون بودم
سعی کردم چشمام و باز کنم ولی انگار بینش چسب ریخته باشن...
خواستم خودم تکون بدم که بازم نشد...
اخر سرم با هر بدبختی بود لای چشمم باز کردم
اولین چیزی که دیدم یه عسلی کنار تخت بود که روش عکس ارسان بود...
یه چیز گرم دور تنم حلقه شده بود...
نگاهی بهش کردم که یه دست مردونه رو دیدم...
قلبم دیگه نمیزد...
از استرس داشتم میمردم
romangram.com | @romangram_com