#تاوان_بی_گناهی_پارت_85
برای اینکه ضایه نشم گفتم:
-من میخواستم بیام با وکیلم تماس بگیرم، وقت دادگاه دارم باید باهاش هماهنگ کنم ولی این
با دستم به پسر کناریم اشاره کردم...
-سر یه چیز بی مورد با من بحثش شد روی من چاقو کشید...دلیلی نداشت که بخوابم الکی دعوا کنم
با تمسخر نگاهش کردم
-سادیسمم ندارم...
رئیس داشت مات منو نگاه میکرد...
حقت بود...
خوردی، حالا هستشو تف کن...
رو کرد به پسر کناری و گفت:
-برای چی در گیری ایجاد کردی.؟!
طرف که معلوم بود ترسیده با هول ولا گفت:
_بخدا من نمیخواستم دعوا بشه رو چاقو بکشم،قصدم دعوا نبود بخـ....
رئیس: خیلی خب بسه دیگه برو بیرون بعدا به حسابت میرسم...
#part_216
رئیس: توام بیا زنگ بزن به وکیلت دیگه ام اختشاش ایجاد نکنید!!!
رفت سمت تلفن که به سمت من گرفته بود...
سریع شماره پرتو و گرفتم..
بعداز چندتا بوق جواب داد...
-بله..؟!
-الو سلام راتینم
-تویی راتین؟ چیزی شده؟کاری داری با من...
خب کارت دارم که زنگ زدم دیگه، این دیگه کیه..؟!
-اره کارت دارم یه لطفی میکنی؟!
-چی شده بگو بتونم انجام میدم؟؟؟
پشتمو کردم به رئیس زندان که این تیکه حرفم و نشنوه...
با ولوم ارومی گفتم:
-میخوام دریا رو بیبنم میتونی بهش خبر بدی...؟؟
بگو کار مهمی باهاش دارم...!!
یکم سکوت کرد
-نمیدونم بتونم راضیش کنم یا نه؟!بهت قول نمیدم ولی تمام سعی ام میکنم...
لبخندی بعداز چند ماه روی لبم نشست...
یه لبخنده واقعی
از ته دل گفتم:
- ممنونم ازت قول میدم جبران کنم
#part_216
پرتو:خواهش میکنم این چه حرفیه پسر جان پس فعلا اگه تونستم برای ساعت ملاقات ماروز میارمش
-باشه ممنونم خدافظ....
سری تکون دادم...
خوش حال بودم، هرچند شاید با خیلی خیلی منتظر بمونم....
***
جلوی ایینه اتاقم ایستاده بودم...
چند روز از اون اتفاق گذشته بود...
عصبی بودم...
دلخور بودم...
ناراحت بودم...
صورتم افتضاح شده بود
توی این چند روز ارسان حتی یه زنگم نزد...
نمیدونم چی بگم...
زندگی من شده مثله یه کلاف سردرگم ...
بیشتر از این ناراحتم که ارسان حتی زنگ نزد
بپرس دریا مردی زنده ای؟؟؟
چت شده دختر اون روز من رفتم حالت بد نشد
ولی دریغ از یه میس کال حال و اخوال بخوره فرق سرم
#part_217
داشتم همینجور به صورتم نگاه میکردم که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم....
رفتم طرفش روی عسلی بود برش داشتم...
romangram.com | @romangram_com