#تاوان_بی_گناهی_پارت_81
داخل خونه شدم
صداهایی از اشپزخونه میومد
انقد حال من خراب بود که برام مهم نبود چه اتفاقایی داره توخونه میوفته
سریع ازپلهابالا رفتم وارد اتاقم شدم
خودمو داخل تخت ولوکردم
اجازه دادم هق هقم سکوت اتاقو بشکنه
خودمو گوشه ی اتاق جمع کردم
سرمو روی زانوهام گذاشتم
مغزم داشت منفجر میشد
یاد خاطره هایی که باراتین توی این خونه داشتم افتادم
اگه راتین اعدام شه من هیچوقت پامو داخل این عمارت نمیزارم
برمیگردم خارج
یاد پدرجون افتادم
امیدوار بودم خالش بهتر شده باشه
حالم خوب نبود وگرنه میرفتم ملاقاتش
دلم هوس اغوش گرمو دلنشین پدرمو کرده بود
بادستام سرمو فشار دادم
چقدر امروز روز مزخرفی بود
شخص سوم
بغض گلوشو میفشرد
براش سخت بود تنها دختر ارزوهاش دربارش این فکرو کنه
هرچند خودشم میدونست کم مقصرنبود
گوشه ی سلولش جمع شده بود
فقط و فقط ذهنش پیش دخترکی بود با چهره معصوم که اخرین نگاهش خیره با چشمای اشکیش بهش بود
باخودش فکرکرد چرا یدفعه ورق شانسش برگشت؟
نتونست جلوی بغض مردونشو بگیره
اون طرف دریا دست کمی از راتین نداشت
روم زیر لب باخودش اهنگیو زمزمه کرد
که توصیف حالش بود....
ساده شدم،عاشق شدم
مخالف بودم،موافق شدم
تاعاقل شدم توراهی شدی
توراهی شدی ازاونجا کم اوردم
بداوردم اشکام مداوم بودن
مـــیـــرمــ از زنـدگــیــت انــگــار مزاحــمــ بــودمــ
کارازکار گذشت حالا تنهاییو آه اشک
روزام تکراری شدن انگاری خودم باید باشم یه کاری کنم
منه مغرورو ببین کارم به کجا کشیده
چقدر بهت اصرار میکنم
یه سال یه ماه یه روزشم سخته
یه جاده یه در یه راهی به قلبت بالاخره پیدا میکنم
دریا
اشکام و پاک کردم... سرم به طرز وحشتناکی درد میکرد...
از جام بلند شدم برم دنبال یه مسکنی چیزی که....
در اتاقم با صدای وحشتناکی باز شد..
با وحشتک برگشتم طرف در که ....
از چیزی که دیدم دو قدم ناخداگاه عقب رفتم...
ارسان درحالی که از چشماش خون میبارید با عصبانیت به سمتم اومد...
اب دهنم و قورت دادم بازم رفتم عقب که به سرعت فاصله خودش با منو پر کرد....!!
چشماش از این فاصله نزدیک ترسناک تر بود...
با عصبانیت بازوهای بیچارم و گرفت و بین دستای قدرتمندش فشار داد...
صدای دادش باعث شد تمام بدنم به شدت بلرزه...
حال روحی خوبی نداشتم، برای همین اینکارو حرکتاش اذیتم میکرد... ناراحتم کرد...اونم خیلی زیااااااد!!!!!
-منو دور میزنی ارهههه؟؟؟؟!!! فکر کردی من احمقمم...
منو چی فرض کردی هااااان؟!
بعداز این حرفش بازوهام که تو دستش بود تکون محکمی داد...
یه جسم گرم اروم اروم از گوشه چشم چپم اومد پایین...
بعداز چند ثانیه همون جسم گرم از جسم سمت راستم اومد پایین...
انگار کور بود حال بد منو نمیدید
romangram.com | @romangram_com