#تاوان_بی_گناهی_پارت_8
واقعا نمیدونستم چی بگم این روی ،راتین و تاحالا ندیده بودم
بیخیال سری تکون دادم
_چی بگم والا از دست تو.....
خندید بازم بابیخیالی شونه ای انداخت
*****
امروز قراربود که راننده پدرجون بیا دنبالمون بریم خونش
راتین باهاش صحبت کرده بود اونم نظر منو بهش گفته و البته شرطمو که به گفته راتین همه روی قبول کرده بی برو برگرد....
ولی امروز دلم خیلی گرفته بود خیلی زیاد ولی برعکس من راتین خیلی خوش حال و از خوشی توپوست خودش نمی گنجید....
آهی کشیدم قراره با هیجده سال خاطره اینجا خدافظی کنم سخت بودخوب...خیلی سخت
خونه ای برام روزی پر بود ازعشق دوست داشتن خونه ای که پدر و مادرم توش نفس کشیدن توی این خونه کم روزایی خوب نداشتیم...
بغض گلمو گرفته بود رفتم توحیاط یه گوشه نشستم زل زدم به حیاط
آخرهفته جمعه ها هروقت دورهم بودیم بابا و عمو بساط کباب را مینداختن کلی بهمون خوش میگذشت کلی شوخی خنده کلی عشق و محبت....
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید همه روزای خوبم توی این خونه مثله یه فیلم از جلوی چشمام میگذشت....
انقدر تو فکر بودم که نفهمیدم راتین کی کنارم نشست فقط با صداش به خودم اومدم
_به چی داری فکر میکنی...؟
باکنایه روبهش گفتم
_به گذشته خوبی که اینجا داشتم همه مثله تو نیستن که بیخیال همه چی باشن پول جلو چشمشونه بگیره
#part_30
برخلاف اینکه فکرمیکردم الان عصبانی میشه ولی خیلی خونسرد گفت
_اره چرا چشممو نگیره وقتی این همه توی زندگی سختی کشیدم الان دارم به زندگی راحت میرسم...
ازکوره درفتم با تندی رو بهش کردم گفتم
_واقعاکه، خوب خودتو باختی متاسفم برات عمو و زن عمو برای رفاه اسایش تو هرکاری میکردن اون موقعه تو میگی زندگی سخت هه عوضی شدی راتین عوضی...
باز بابیخیالی اعصاب خورد کنش گفت
+برام هیچکودوم از حرفایی که گفتی مهم نیس بیخیالش برای چی منو تو داریم باهم دعوا میکنیم اخه
پووووفی حرصی کشیدم دیگه مخم نمیکشید چی بهش بگم و جوابشو بدم بیخیالش شدم رفتم توی خونه ساکمو بردارم.....
وارد شدنم به خونه مصادف شد باصدای درخونه. اومده بودن دنبالمون
*****
با نگه داشتن ماشین سریع پیاده شدم
اولش گفتم اشتباه اومدیم
تنه ای به راتین زدم گفتم
-هوی جناب انقد هولی اشتباه اوردیمون
باچشمای گرد شدش نگاهی بهم انداخت گفت
+هیییی زشته دیوونه ندید بدید بازی درنیار
لبخند پراز تمسخری زدم گفتم
- باهوش خان تو اصن اینجا خونه میبینی که من ندید بدید بازی دربیارم
ژست متفکری به خودش گرفتو گفت
+بنظرم دور بزنیم اول یه چشم پزشکی بریم حالت خیلی بده توو خونه به این بزرگیو نمیبینی یاخودتو میزنی به کوری که برگردیم خونه خودمون
سرمو چرخوندم به پشت سرم نگاهی انداختم
#part_31
واااااییی خونه رو
درسته ندید بدید نبودم ولی خو اینجورخونه هارو فقط تو فیلمای ترکیه ای دیده بودم
دویدم به سمت خونه از نزدیک نگاهی بهش انداختم
حتی از پشت درم میتونستم حس کنم چه حیاط بزرگی پشته دره
دیوارای خونه همه از مرمر سفید بود
با دهنی باز دستی به سنگای خونه کشیدم
راتین که این حرکت منو دید سریع اومد سمتو گفت
+دریاااا ابرومونو بردی چرا ندید بدید بازی در میاری
بی توجه به حرفش دستشو اوردم کشیدم به سنگای خونه گفتم
-راتین نگاه چقدر قشنگن
سرمو که برگردوندم دیدم راننده ی ماشین با دهنی باز به حرکتای من خیره شده...
راستش خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین اروم به سمت ایفون رفتم
راتین لبشو گزیدو زیرلب گفت
+ابرومونو بردی
محلی به حرفش ندادم داشتم دنبال ایفون میگشتم که راننده ی ماشین که مردی شیک پوش بود گفت
خانوم در باریموت باز میشه
romangram.com | @romangram_com