#تاوان_بی_گناهی_پارت_78
از روی تختم بلند شدم
دیشب خیلی فکرکردم که برم دیدن راتین یانه
راستش نمیدونم ولی بهتره برم شاید دلیلی برای کاراش داشته باشه
هرچند هردلیلیم که باشه منو راضی نمیکنه
به ساعت نگاه کردم12:30بود
پس هنوز وقت داشتم حاضرباشم
به سمت میز ارایشیم رفتم
تصمیم گرفته اول یه دوش بگیرم
........
بعد یه دوش کوتاه که خیلی به من حال داد از حموم بیرون اومدم
لباس شلوار عروسکی خرسیمو هول هولکی تنم کردم
نگاهی به ساعت انداختم
یک بعدظهربود
پس نیم ساعت بیشتروقت نداشتم
سریع از کمدم مانتوی سورمه ای رنگمو اوردم بیرون باشلوار مشکیم
تندتند کرمو به صورتم مالیدم ریملمو زدم
خب بس بود عروسی که نمیرم دارم میرم زندان پس باید سنگین باشه تیپم
ازواژه زندان دلم گرفت یعنی الان راتین تو زندانه
پوزخندی به افکارم زدم
مقنعه امو سرم کردم
کمی از موهامو یه طرف صورتم ریختم
کیفمو برداشتم موبایل داخلش گذاشتم
برق لب کمرنگی رولبام کشیدم
از اتاق اومدم بیرون
ساعت یکوبیست دقیقه بود امیدواربودم دیر نشه
بیست دقیقه ای بود تو راه بودم
ترافیک اعصابمو خورد کرده بود
بالاخره ترافیک تموم شد
جلوی زندان پیاده شدم
کرایه رو حساب کردم
استرس خیلی بدی کل وجودمو گرفته بود
کف دستام عرق کرده بود
وای یعنی اخرش چی میشه
درزندان باز بود
وارد شدم
به سمت مسئول زندان رفتم
اقای پرتورو دیدم که چند قدم اونور تر ایستاده بود
تامنو دید به سمتم امد
-سلام چرا دیر کردی دختر؟
-شرمنده اقای پرتو ترافیک بود واقعا متاستفم
-اشکالی نداره دخترم این برگرو به مسئول زندان نشون بده بگو با راتین پاکزاد قرار ملاقات داری
چشمی زیرلب گفتم
انقدر استرس داشتم و حالم بدبود که یادم رفت به پرتوسلام بدم
به سمت مسئولی که پشت شیشه نشسته بود رفتم
-سلام اقا من قرار ملاقات باراتین پاکزاد داشتم
-سلام بله شما کیه ایشون میشید
-امم من دختر عموشون هستم اقای پرتو از قبل باشما صحبت کرده بود
برگرو رومیزش گذاشتم
نگاهی به برگه انداخت گفت
-بفرماید داخل اون اتاق
#part_202
دااخل اتاق شدم
یه میز بود مربع شکل که دوتاصندلی روبه روی هم بود
روی یکی از صندلیا نشستم
پرتو گفت
-دخترم راتین که اومد من میرم بیرون که راحت تر حرف بزنید
سرمو تکون دادم
romangram.com | @romangram_com