#تاوان_بی_گناهی_پارت_77
-خواستی بری به منم ساعتش و بیام...
- ولی من میتونم تنهایی برم...
با لحن محکم و پر صلابتی گفت:
-همین که میگم دریا... ساعت شو بگو منم بیام...
#part_198
نمیدونم چرا.. وای دلم نمیخواست بیاد با من...
دوست داشتم تنها برم ، دوست داشتم تنها با راتین حرف بزنم نه با حضور ارسان برای همین ساعت اتمام ملاقات و بهش گفتم نه شروع
-ساعت 3
منو از خودش یکم جدا کرد
-میام همینجا باهم بریم فهمیدی...؟!
سرم پایین بود
سرم و تکون دادم زیر لب گفتم
-باشه...
با دستش چونه مو گرفت سرم و اورد بالا...
-بیبینمت...؟؟؟
زل زدم بهش
- ناراحت شدی از دستم خانوم خانوما...
- نه ناراحت چی... ؟!
پیشونیم و بوسید ، موهام اروم کرد توی شالم
-خیلی خب باور میکنم...
ولی بعدا خودم میدونم چی کار کنم...
فردا ساعت 3همینجا منتظرتم...
وای به حالت اگه زود تر از من بری...
مفهومه..؟!
لبخندی به لحنش زدم اروم سرمون به نشونه "مفهمه " تکون دادم...
#part_199
درحالی که نگاهی به صفحه گوشیش میکرد..
اخم ظریفی بین ابروهاش نشست...
به سمت من برگشت سعی کرد لبخنده بزنه
هرچند من مصنوعی بودنشو حس کردم.
-الان یه کاری برام پیش اومده باید برم ولی میخوای شام و باهم باشیم...
ترجیح میدادم تنها باشم...
تا یکم با خودم و خاطراتم خلوت کنم...
یه انرژی برای فردا داشته باشم...
لبخندی به روش زدم
-میشه فرداشب باشه..؟!
-البته، هرجور توبخوای...
خوشحال بودم که سوال نکرد چرا؟!
ممنونش بودم...
لبخندم و پر رنگ تر کردم
در ماشین باز کردم
یه پام از در بیرون بود...
که صداشو شنیدم...
-دریاا
برگشتم طرفش
-جانم...
دست مو گرفت توی دستش روشو بوسید...
-مواظب خودت باش خیلی زیاااد
و اروم تر جوری که من نشنوم گفت
-متاسفم بابت همه چی...
من شنیدم اما به روی خودم نیوردم
شایدم من بد شنیدم...
-توام..برو به کارت برس فعلا
لبخندی مرده ای به روم زد
خدافظ عزیزم...
از ماشین پیاده شدم...
بی خبراز اینده که در پیش روم بود ...
***
romangram.com | @romangram_com