#تاوان_بی_گناهی_پارت_74


- پ ن پ، بیا دنبالم بدون هم بریم یه ساعت دیگه اینجا باش نباشی کشتمت..

بوس بابای عشقولی

لبخندی زدم و گوشی رو گذاشتم رو عسلی..

بلند شدم تا حاظر بشم

#part_191



پشت فرمون نشستم ،از بچگی عاشق رانندگی بودم...

همیشه منتظر بود تا 18سالم بشه برم گواهی نامه بگیرم...

بعداز چندتا خیابون بالا پایین کردن،دم خونه سایه اینا ایستادم،

انگار سایه پشت در بود چون تا صدای لاستیکای ماشین و شنید سریع از خونه اومد بیرون برام دستی تکون داد...

اومد نشست توی ماشین

دولا شد سمتم با ادعا بازی بغلم کرد شلپ شلپ ماچم کرد

انگار نه انگار تا یه ساعت پیش به خونم تشنه بود...

- سلام عشقم، خوبی تو من که عالیمم..

نگاهی هیز مانندی به تیپ و قیافم کرد و گفت:

-جووووون چه تیپیم زده واسه من، حسابی دلبرشدی جیگرم

غش غش به این طرز حرف زدنش خندیدم

-بسه کم زبون بریز

-نه بابا بس نیست گلرنگه مگه خبر نداری؟؟!!!

نیم نگاهی بهش انداختم

-از دست تو

صدای اهنگ زیاد کردم به سمت کافی شاپ مورد نظرم روندم...

اهنگش خیلی قشنگ بود دوسش داشتم...

من هنوز همونم...

هنوزم گریه هام بی صداست...

توهمونی اونی که واسه من یه اشتباست...

من بودم کسی که بخاطرت کشید کنار، از رو عمند گذاشتی تو قلبشو به زیر پات...

من هنوز همونم...

اونی که بخاطرت تو رو همه در اومد...

من هنوز همونم...اونی که زندیگشو داده پای تو من بودم

منم اون دیوونم که هنوز دارم به عشق تو میخونم...

من اونم ، همونی که بخاطره تو رو همه دراومد...

من هنوز همونم اونی که زندیگشو داده پای تو من بودم...

منم اون دیوونم که هنوز دارم به عشق تو میخونم...



جلوی کافی شاپ توقف کردم ماشین پارک کردم با سایه پیاده شدم...

وارد کافی شاپ شدیم جای دنجی بعضیا دونفرع نشسته بودن...

بعضیا هم بادوستاشون دست جمعی...

سایه میز دونفر رو انتخاب کرد رفتیم اونجا نشستیم...

منو برداشتم مشغول دیدنش شدم...





ترجیح دادم یه اب میوه بخورم...

هواداشت کم کم سرد میشد دیگه اواخر شهریور بودم...

داشتم به خیابون نگاه میکردم که گارسون اومد سفارشامون گرفت رفت...

بازم مشفول دیدن خیابون بودم که صدای سایه بلند شد

- اهم اهم

برگشتم طرفش

- چی شده؟

-پسر شده، مثلا اومدیم بیرون حال و هوامون عوض بشه هاااا خانوم زل زده به خیابون منم که برگه چغندرم...

به حرفش خندیدم که یه دفعه پرسید:

-دریا چه خبر از ارسان؟

-خبری نیست اونم خوبه...

- برسام میگفت کارای شرکت زیاد شده برای همین سرشون خیلی شلوغه...

برای اینکه ضایعه نشم گفتم:

-اره اره ارسانم گفته به من،به چندوقت سرشون شلوغه...

بعداز این حرف بود که گارسون برامون سفارشامون اورد دیگه حرفی زده نشد...

وقتی من ابیمو و سایه بستنیشو تموم کردیم...

سایه گفت:


romangram.com | @romangram_com