#تاوان_بی_گناهی_پارت_73

دستم و نوازش کرد...

_چرا گلم ؟؟؟میدونم به من ربطی نداره ولی مربوط به اقا ارسان

لبخندی به روش زدم وگفتم

_یه جورایی؟؟

_توازدستش دلخوری یا اون ازتو...

_فکر کنم اون روز همه چی رو فهمیدین دیگه خودتون‌..

_اره دخترم شنیدم..

_پس خودتون قضاوت کنین

از سرمیز بلندشد لبخندی زد همینطور که به سمت اشپزخونه میرفت گفت:

_قضاوت کار من نیست دختر قشنگم..خودت پیش خودت فکر کن.. هر چند به نظر من بی تقصیرم نیستی

#part_188

به سمت اشپزخونه رفت

نمیدونم واقعا شاید ایراد از من بوده ولی یکمی که فکر کردم توکارم ایرادی ندیدم

راتین پسرعموی منه همبازی بچگیام،اونی که تاالان پشتم بوده ،درسته یه خطای بزرگ انجام داده ولی هنوز کاملا مشخص نیست

اینبارو باید ببخشمش

ولی اول باید ببینم موضوع چیه

و اما....

ارسان

پسری که وارد زندگیم شد

یه حسه خاصی نسبت بهش دارم نمیدونم اسم این حسو چی بزارم

عشق...عادت...دوست داشتن...وابستگی....

سرموبادستام گرفتمش

نمیدونم من هیچی از این باره نمیدونم

................

حوصلم سر رفته بود

ازوقتی صبحانه ام روخوردم توی اتاق نشسته ام

داشتم باخودم فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد

خوشحال فکرکردم ارسانه

به سمت گوشیم رفتم

سایه بود

درست کمی ازاین بابت که ارسان نبود ناراحت شدم ولی خب چون سایه بعد مدتها بهم زنگ زده بود اونم توهمچین شرایطی واقعا خوشحالم کرد

#part_189

-بله

-بله کوفتو درد زهرمار

-وااا چته سایه

-بیشور بعد چندوقت داریم باهم حرف میزنیم تو تازه میگی بله یکم احساسیش کن بابا

-وای سایه از دست تو خب حالا جانم حرفی داشتی؟

-بیشووووور حرفی داشتی یعنی چی مگه من باید کاری‌داشته باشم تا به توزنگ بزنم

-سایه حالت خوبه؟؟؟

-دریا دیگه بامن حرف نزن به شدت بهم برخورد اصلا حالا که اینجوریه کااات

این حرفو که زد نتونستم خودمو تحمل کنم بلند زدم زیرخنده

-زهرمار دختره ورپریده چشم سفید نخند ببینم عههه

من هنوز درحال خندیدن بودم این سایه رو بیشترحرصی میکرد

-دریااااا نخند دیگه بیشورررر عه ناراحتم کردیا اصلا من قهرم تاوقتی

نذاشتم حرفشو ادامه بده گفتم

-وای سایه انقد منو نخندون زشته الان منیرخانوم درباره من چی فکر میکنه اخه

-عه مگه خونه ای؟؟

-نه توبیابون نشستم بیکار دارم باتوحرف میزنم

-خب حالا که خونه ای شاید حالا شاااید اگه منو به یه کافیشاپ دعوت کنی راضی بشم دوست بمونیم

-جمع کن باباااا سایه چند روزه ندیدمت خیلی پروشدیااا

#part_190



- عه من پرو شدم، اصلا پرو شدم که شدم توچی کار داری..

فعلا منو به یک کافی شاپ دعوت کن تا از گناهت بگذرم...

خودمو پرت کردم رو تخت،گیره موهامو باز کردم تو همون حالتم گفتم:

-میخوام نگذری صدسال، خجالت بکش بشر از صبح تا شب اویزون منی از شب تا صبحم اویزون اون برسام بدبخت، بیچاره چه جوری تحملت میکنه دلم براش میسوزه...

جیغ که چه عرض کردم؛هوار زد

-دریااااااا، من اویزونم،من تورو میبینم دیگهههه دارم برات...

به پهلو چرخیدم خیره شدم به عکس خانوادگیمون که روی عسلی بود

- دور از شوخی، بیام دنبالت باهم بریم...؟؟؟

romangram.com | @romangram_com