#تاوان_بی_گناهی_پارت_71
_هیچکدوم...تو بیا میگم که چی کارت دارم... دریا خواهش میکنم ازت یه بار فقط یه بار این لطف و در حقم بکن...
من بد بودم درست ولی تو بد نباش
اب دهنمو قورت دادم چشمامو محکم بستم
_میدونی که مجرمی... میدونی قاچاقچی به حساب میاد... دیدنت الکی نیست میدونی که...
هیجان زده گفت:
_اره...اره ،میدونم تو به پرتو بگو اون خودش میدونه چی کار کنه من منتظرتم
_باش منتظر بمون... ولی یادت باشه من هیچ قولی بهت نمیدم...
بعداز این حرف سریع گوشیم رو قطع کردم... واقعا این مکالمه تمام توانمو گرفته بود احساس ضعف میکردم..
این پشت تلفنش بود، خدا به داد رودر رو برسه...
سرمو تکون دادم تا این افکار مزخرف ازسرم بره بیرون...
ماشین روشن کردم و به سمت خونه روندم..
****
از جام بلند شدم...
دیگه کتاب خوندنم، ذهن مشغولمو ازاد نمیکرد...
برای هزارمین بار به گوشیم نگاه کردم، منتظره یه تماس کوچیک ازشم...
ولی دریغ...
بی انصاف شده...
فردای اون روزی که با راتین حرف زدم به پرتو زنگ زدم و گفتم" که میخوام راتینو بیبینم"
اونم بهم قول نداد ولی گفت تمام سعیشو میکنه...
نمیدونم خبر از کجا به گوش راسان رسید..
واقعا نمیدونم...
هرچند نمیخوامم بدونم...
ولی هیچ وقت روزی که اومد اینجا رو یادم نمیره
تازه از دفتر پرتو برگشته بودم که
نجمه صدام کرد
_خانوم؟
از پله ها پایین رفتم
_بله چیزی شده..؟!
صورتش پراز نگرانی وتشویش بود
اب دهنشو با ترس قورت داد و گفت:
_اقا ارسان اومدن دیدن شما....
لبخندی زدم ازش تشکر کردم به سمت سالن رفتم...
ولی این کاش پام میشکست و نمیرفتم
با لبخند پهنی وارد سالن شدم...
اما وارد شدنم همانا و دیدن چشمای به خون نشستهی ارسان همانا...
به سمتش رفتم...
داشت با عصبانیت و خشم نگام میکرد...
لبخنده مسخره ای زدم و گفتم:
_سلام خوش اومدی چیزی شده یکم عصبانی به نظر میـــ.....
نذاشت حرفم تموم بشه چنان دادی سرم کشید که من که هیچی گنجیشک های باغم خفه شدن
_تازه به نظر میاد عصبانیم... چرا نباشمم هاااااان؟؟؟؟ معلوم داری چه غلطی میکنی... من مترسک سر جالیزم دیگه که خودت تنها رفتی پیش اون مرتیکه پرتو درخواست قرار ملاقات با پسر عموی عزیزتو کردی ارررره...؟!
خشکم زده بود...
واقعا تاحالا هیچکسی رو انقدر عصبانی ندیدم...
مخصوصا ارسان که همیشه بامن خوب و مهربون بود...
زیر پلکم پرید
نمیدونستم چی بگم...
_من..من واقعــ....
پرید وسط حرفم دو قدم به طرفم اومد که از ترس من چهار قدم عقب رفتم
_توچی هاااان؟؟؟توچی؟؟؟ اخه دختری بی عقل من به تو چی بگم.... برای چی سرخود کار انجام میدی من کی ام اینجا که حتی یه خبرم نمیدی...
مشورت بخوره فرق سرم...
الان چرا هیچی نمیگی... زبون ده متریت کدوم گوریه...
عربده زد
_جواب منو بده با توووام
#part_185
اشکم داشت در می اومد...
ترسیده بودم درحد مرگ..
دهنم به شدت خشک شده بود زیر پلک چپم هی میپرید..
romangram.com | @romangram_com