#تاوان_بی_گناهی_پارت_66
_معذرت میخوام بیرون بودم صدای گوشیمو نشنیدم...
#part_171
صداش از دفعه پیشم بلندتر بود...
_که نشنیدی اررههه؟؟نشونت میدم...کدوم گورستونی هستی الان...
_بیرونم...
_نگفتم خونه ای که گفتم کدوم گوری هستی بگو بیام دنبالت...
_خودم میا....
نذاشت حرفم تموم بشه هوار زد
_ببند دهنتو خوب... فقط ادرس بده من میدونم و تو
نفس عمیقی کشیدم با صدای ارزونی ادرسوبهش دادم...
بدون کلمه ای اضافی قطع کرد...
فقط یه لقمه تونستم از ساندویچم بخورم...
ترسیده بودم خدایش اخه تاحالا پیش نیومده بود یه نفر اینجوری بخواد باهام حرف بزنه و سرم داد بکشه...
هرچند همش برام شیرین و لذت بخش بودم
خلم دیگه کاریش نمیشه کرد...
نمیدونم چقدر گذشته بود که به ساندویچ نیم خوردم زل زده بودم که با ویبره گوشم به خودم اومدم...
یا خوده خدا... خودش بود
_بله؟
باصدای به شدت خشنی جواب داد
_زود باش بیا بیرون من بیرونم فست فودیم زود
سریع کیفم و برداشتم خداشکر قبلا حساب کردم...
به سمت خروجی رفتم
مازاراتی سورمه ایش توخیابون خیلی تابلو بود...
به سمتش رفتم در باز کردم و نشستم...
جرئت نگاه کردن بهشو نداشتم...
تا خواستم یه کلمه حرف بزنم سریع گفت:
_هیسسسسس...هیچی نمیخوام بشنوم ساکت شو فقط...
#part_172
بعداز زدن این حرفش درو بسته نبسته ماشین پرواز کرد...
از سرعت بالا کسی وقتی عصبی بود میترسیدم... چون هواسش به همجا بود الا رانندگی...
به صندلی ماشین چسبیده بودم... از ترس اب دهنم نمیتونستم قورت بدم ارسان خیلی راحت از بین ماشینا لایی میکشید با سرعت 160تا میروند...
اخر سر طاقت نیوردم با داد گفتم:
_اروم تر برو لعنتی نمیخوای که دوتامونو امشب جون مرگ کنی؟؟؟
به طرفم براق شد که جوابمو بده که نمیدونم چی تو صورتم دید که سرعتشو کم کرد البته نه خیلی ولی خب از اینکه بمیریم بهتره....
والا بخدا....
توهمین افکار بود که با صدای لاستیکای ماشین به خودم اومدم... ارسان دم یه خونهی ویلایی خیلی بزرگ نگه داشت...
چندتا بوق پشت سرهم زد بعداز چند ثانیه کسی که فکر کنم سرایدار بود اومد در باز کرد...
ارسان سریع پیچید تو حیاط خونه و نگه داشت....
سریع از ماشین پیاده شد ولی من بدبخت همینجوری خشک شده بودم...
اینجا کجا بود..؟!
بااینکه با دقت نگاه نکرد اطراف ولی به شدت حای قشنگی بود...
تو همین افکار بودم که در طرف من باز شد...
_سریع پیاده شد...
بدون هیچ حرفه اضافه ای پیاده شدم دسته سرد و یخ زدم گرفت تو دستای عین کورش و به سمت ساختمون حرکت کرد...
تندتند منو دنبال خودش میکشید و میبرد...منه بدبختم یه جواریی داشتم دنبالش می دویدم....
وارد ساختمون شد دست بدبخت منو ول کرد... و با صدای بلند صدازد:
_لیلا خااانوم....لیلا خاااانوم....
به زن تپل بانمک قد کوتاه از یکی از درا بیرون اومد و گفت:
_سلام پسر جانم اتفاقی افتاده...
بعداز این حرف نگاهش به من افتاد که ارو با صدایی ضعفی سلام کردم...
بر خلاف تصورم که فکر میکرد شاید سرد جواب بده گفت:
_سلام دخترم؛خوشاومدی....
تشکری زیر لب کردم که صدای ارسان بلند شد....
#part_173
_لیلا خانوم میشه مارو تنها بزارید..؟
خانوم که فهمیدم همون لیلا خانومه با خوش رویی گفت:
romangram.com | @romangram_com